داستان
#داستان
#زیبا
هر آدمی دو قلب دارد,قلبی که از بودن آن باخبر است.
و قلبی که از حضورش بی خبر
قلبی که از آن خبر دارد,همان قلبی است که در سینه می تپد,همان که گاهی می شکند,گاهی می گیرد,گاهی می سوزد.با این دل می شود,دلبردگی و بیدلی را تجربه کرد,با این دل است که عاشق می شویم,دعا می کنیم,نفرین می کنیم,کینه می ورزیم.
اما قلب دیگری هم هست ,قلبی که از بودنش بی خبریم.
این قلب اما در سینه جا نمی شود,و به جای اینکه بتپد,می وزد,و می بارد,و می گردد,و می تابد.
این قلب نه می شکند و نه می سوزد و نه می گیرد.
زلال است و جاری,مثل رود,مثل نسیم.و آنقدر سبک که هیچ وقت ,هیچ جا نمی ماند.
بالا می رود,بالا می رود
و بین زمین و ملکوت می رقصد.
و آدم همیشه از این قلبش عقب می ماند.
این همان قلب است که وقتی تو نفرین می کنی,او دعا می کند.
وقتی تو بد می گویی و بیزاری او عشق می ورزد.
وقتی تو می رنجی ,او می بخشد.
#یه_جرعه_کتاب
از کتاب در سینه ات نهنگی می تپد.
عرفان نظر آهاری
@yejoreketab
#زیبا
هر آدمی دو قلب دارد,قلبی که از بودن آن باخبر است.
و قلبی که از حضورش بی خبر
قلبی که از آن خبر دارد,همان قلبی است که در سینه می تپد,همان که گاهی می شکند,گاهی می گیرد,گاهی می سوزد.با این دل می شود,دلبردگی و بیدلی را تجربه کرد,با این دل است که عاشق می شویم,دعا می کنیم,نفرین می کنیم,کینه می ورزیم.
اما قلب دیگری هم هست ,قلبی که از بودنش بی خبریم.
این قلب اما در سینه جا نمی شود,و به جای اینکه بتپد,می وزد,و می بارد,و می گردد,و می تابد.
این قلب نه می شکند و نه می سوزد و نه می گیرد.
زلال است و جاری,مثل رود,مثل نسیم.و آنقدر سبک که هیچ وقت ,هیچ جا نمی ماند.
بالا می رود,بالا می رود
و بین زمین و ملکوت می رقصد.
و آدم همیشه از این قلبش عقب می ماند.
این همان قلب است که وقتی تو نفرین می کنی,او دعا می کند.
وقتی تو بد می گویی و بیزاری او عشق می ورزد.
وقتی تو می رنجی ,او می بخشد.
#یه_جرعه_کتاب
از کتاب در سینه ات نهنگی می تپد.
عرفان نظر آهاری
@yejoreketab
۳.۲k
۲۸ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.