حلقه چشمم اگر درگیر چشمانت نبود
حلقه چشمم اگر درگیرِ چشمانت نبود
این همه حسِّ بهاری زیرِ بارانت نبود
عشقت همچون زلزله بر شهرِِ قلبِ من تپید
ورنه این آبادیِ آرام, ویرانت نبود
گر نبودم من گدایِ خنده های نابِ تو
دستهایِ خالیِ از مِهرم به دامانت نبود
جرم سنگینی است آری عاشقِ خوبان شدن
ورنه حکمِ خسته ای چون من که زندانت نبود
آنقدر پر معنی از عشقی که آیا میتوان
این چنین دیوانه و زار و پریشانت نبود؟
من پُرم از شعله ها و ترس از رسوا شدن
ورنه این آتشفشان خاموش و پنهانت نبود
عقل یک شب طعنه زد بر دل, که در این عاشقی
مست میگشتی چرا فکرِ زمستانت نبود؟!
آری اینجا فصلِ سردی در غمت دارم عزیز
نه, نگو, طاقت ندارم, اینکه تاوانت نبود!
میشد آسان مرگ بر من البته,اما,اگر
حلقه چشمانِ من در گیرِ چشمانت نبود
این همه حسِّ بهاری زیرِ بارانت نبود
عشقت همچون زلزله بر شهرِِ قلبِ من تپید
ورنه این آبادیِ آرام, ویرانت نبود
گر نبودم من گدایِ خنده های نابِ تو
دستهایِ خالیِ از مِهرم به دامانت نبود
جرم سنگینی است آری عاشقِ خوبان شدن
ورنه حکمِ خسته ای چون من که زندانت نبود
آنقدر پر معنی از عشقی که آیا میتوان
این چنین دیوانه و زار و پریشانت نبود؟
من پُرم از شعله ها و ترس از رسوا شدن
ورنه این آتشفشان خاموش و پنهانت نبود
عقل یک شب طعنه زد بر دل, که در این عاشقی
مست میگشتی چرا فکرِ زمستانت نبود؟!
آری اینجا فصلِ سردی در غمت دارم عزیز
نه, نگو, طاقت ندارم, اینکه تاوانت نبود!
میشد آسان مرگ بر من البته,اما,اگر
حلقه چشمانِ من در گیرِ چشمانت نبود
- ۲۳۹
- ۳۰ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط