شانه هایت امن ترین حریم عالم است
"سلام یارجان!
برگشتی؟! خودت هستی؟
دارم خواب میبینم، مگه نه؟!"
خواب بود یا بیداری؟ ایستاده بودی روبه روی من. و من دستپاچه تر از همیشه از روی تخت پریدم پایین...
دستی به موهایم میکشم...
لبخند میزنی :
"موهاتو چیکار کردی الهام؟"
+بلند میشه زود. تو که رفتی...
حرفم را میخورم.
+ دیگه برگشتی؟
دستت را میگیری طرف من.
هنوز باورم نشده که برگشته ای. ناباورانه سمتت قدم بر میدارم. چراغها خاموش است. میخواهم در بین راه روشنشان کنم.
_ بذار خاموش باشه الی... رمانتیک تره😁
نزدیکتر میشوم. حالا بین من و تو تنها به اندازه طول دو دست فاصله است.
زل میزنم به چشمهایت. به مردمکهای سیاه لرزانت...
لبخندت...
زمان انگار ایستاده است. من و تو و یک اتاق نیمه تاریک. تو برگشته ای و من هنوز در تحیر خواب و بیداری ام...
شرم میدود در نگاهم. سرم را که پایین می اندازم تازه چشمم می افتد به پوتین هایت که دوباره بندشان باز شده است.
زانو میزنم. گره میزنم به بندها. آرام با دستم خاکهایش را پاک میکنم...
در حین بلند شدن میپرسم:
ماموریت بودی یارجان!؟
سکوتت باعث میشود دوباره نگاهمان در هم گره بخورد...
چقدر خسته ام...
خوابم یا بیدار؟
اگر خواب باشم؟! این است که شرم را میگذارم کنار و به عادت همیشگی میپرسم:
"میشه بغلت کنم؟! "
دستهایت را باز میکنی. شانه هایت امن ترین حریم عالم است...
و من خسته تر از آنکه بخواهم باور کنم همه اش خواب بود...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
#به_وقت_دلتنگی
برگشتی؟! خودت هستی؟
دارم خواب میبینم، مگه نه؟!"
خواب بود یا بیداری؟ ایستاده بودی روبه روی من. و من دستپاچه تر از همیشه از روی تخت پریدم پایین...
دستی به موهایم میکشم...
لبخند میزنی :
"موهاتو چیکار کردی الهام؟"
+بلند میشه زود. تو که رفتی...
حرفم را میخورم.
+ دیگه برگشتی؟
دستت را میگیری طرف من.
هنوز باورم نشده که برگشته ای. ناباورانه سمتت قدم بر میدارم. چراغها خاموش است. میخواهم در بین راه روشنشان کنم.
_ بذار خاموش باشه الی... رمانتیک تره😁
نزدیکتر میشوم. حالا بین من و تو تنها به اندازه طول دو دست فاصله است.
زل میزنم به چشمهایت. به مردمکهای سیاه لرزانت...
لبخندت...
زمان انگار ایستاده است. من و تو و یک اتاق نیمه تاریک. تو برگشته ای و من هنوز در تحیر خواب و بیداری ام...
شرم میدود در نگاهم. سرم را که پایین می اندازم تازه چشمم می افتد به پوتین هایت که دوباره بندشان باز شده است.
زانو میزنم. گره میزنم به بندها. آرام با دستم خاکهایش را پاک میکنم...
در حین بلند شدن میپرسم:
ماموریت بودی یارجان!؟
سکوتت باعث میشود دوباره نگاهمان در هم گره بخورد...
چقدر خسته ام...
خوابم یا بیدار؟
اگر خواب باشم؟! این است که شرم را میگذارم کنار و به عادت همیشگی میپرسم:
"میشه بغلت کنم؟! "
دستهایت را باز میکنی. شانه هایت امن ترین حریم عالم است...
و من خسته تر از آنکه بخواهم باور کنم همه اش خواب بود...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
#به_وقت_دلتنگی
۱۰۶.۲k
۱۰ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.