آنقدر دلم برای تو تنگ است که... آن پیراهن چهارخانه ی مشکی
آنقدر دلم برای تو تنگ است که... آن پیراهن چهارخانه ی مشکی ات انگار بامن راه میرود..حرف میزند.. میخوابد...
و هرشب جوری مرا در آغوش میگیرد که حل میشوم در شربت آغوشش...
یکی دو سه بار خودم را زدم به کوچه ی علی چپ که یادم برود نیستی...اما خوب مگر خاطرات میگذارند؟ مثل یک بچه ی دو سه ساله که جق جقه اش را گرفته ای زنگ صدایش گوش هایم را کر میکند...
تو همان نیمه ی گم شده ی منی... که خوب وقتی هم که دارمت و نیستی بازهم گمی!!! ....
ازاین حرف های کلیشه ای که بگذریم
بدجور دلم برایت تنگ است نیمه ی گم شده ی مهربان من....
#دخترافتاب#
و هرشب جوری مرا در آغوش میگیرد که حل میشوم در شربت آغوشش...
یکی دو سه بار خودم را زدم به کوچه ی علی چپ که یادم برود نیستی...اما خوب مگر خاطرات میگذارند؟ مثل یک بچه ی دو سه ساله که جق جقه اش را گرفته ای زنگ صدایش گوش هایم را کر میکند...
تو همان نیمه ی گم شده ی منی... که خوب وقتی هم که دارمت و نیستی بازهم گمی!!! ....
ازاین حرف های کلیشه ای که بگذریم
بدجور دلم برایت تنگ است نیمه ی گم شده ی مهربان من....
#دخترافتاب#
۱.۹k
۱۴ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.