صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت

گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل
ای بسا در که به نوک مژه‌ات باید سفت

تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت

در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری می‌آشفت

گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت

سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت

اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت...

❤ ❤
دیدگاه ها (۱۲)

الهی آمین❤ ❤

امشب از آسمان دیده‌ی توروی شعرم ستاره می‌بارددر زمستان دشت ک...

دین راهگشا بود و تو گمگشتۀ دینیتردید کن ای زاهد اگر اهل یقین...

تنهایی ام را با تو قسمت می‌کنم سهم کمی نیستگسترده‌تر از عالم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط