{ ددی مافیایی من }
{ ددی مافیایی من }
{ فصل 2 }
پارت : 10
بارام ویو :
یعنی این الان همسایمه ؟
یعنی الان باید همسایم یه پسر باشه ؟
نه البته یونجون بچه خوبیه ازش معلومه که پاکه
بیخیال
از ماشین پیاده شدم و اونم که ماشینشو پارک کرده بود از ماشینش پیاده شد و تا منو دید گفت
یونجون : اووو سلام خانمه کیم
بارام : سلام استاد
یونجون : یاااا اینجا دیگه بهم نگو استاد میتونی بهم بگی اقای هوانگ ( نمیدونم چه فرقی داشت ولی دیگه داشت 🗿)
بارام : باشه
یونجون : خب اگه کاری داشتید من واحده پایینیه اپارتمانم
بارام : باشه خداحافظ
یونجون : خداحافظ
( سریع رفتم داخله خونم و درو بستم اوفففففف تا الان انقدر به یه پسر نزدیک نشدم
اوففففف ولش کن این بچه انقدر کیوته که مطمئنم از اینجور کارا اصلا بلد نیست
بیخیال رفتم غذا سفارش دادم و بعد خوردن تا ساعت 6 خوابیدم و ساعته 10 بازم خوابیدم )
( پرشه زمانی به صبح)
با صدای در زدن بیدار شدم و رفتم درو باز کردم که دیدم یونجون داره با شک به بدنم نگاه میکنه به خودم نگاه کردم که یادم اومد دیشب بدونه لباس خوابیده بودم ( لباس زیر داره هااا 🗿)
با خجالت دویدم و رفتم داخله اتاقم و لباسامو پوشیدم و بعدش اومدم بیرون که یونجون گفت
یونجون : بـ ببخشید ولی نیومدی فکر کردم که خوابت برده
{ فصل 2 }
پارت : 10
بارام ویو :
یعنی این الان همسایمه ؟
یعنی الان باید همسایم یه پسر باشه ؟
نه البته یونجون بچه خوبیه ازش معلومه که پاکه
بیخیال
از ماشین پیاده شدم و اونم که ماشینشو پارک کرده بود از ماشینش پیاده شد و تا منو دید گفت
یونجون : اووو سلام خانمه کیم
بارام : سلام استاد
یونجون : یاااا اینجا دیگه بهم نگو استاد میتونی بهم بگی اقای هوانگ ( نمیدونم چه فرقی داشت ولی دیگه داشت 🗿)
بارام : باشه
یونجون : خب اگه کاری داشتید من واحده پایینیه اپارتمانم
بارام : باشه خداحافظ
یونجون : خداحافظ
( سریع رفتم داخله خونم و درو بستم اوفففففف تا الان انقدر به یه پسر نزدیک نشدم
اوففففف ولش کن این بچه انقدر کیوته که مطمئنم از اینجور کارا اصلا بلد نیست
بیخیال رفتم غذا سفارش دادم و بعد خوردن تا ساعت 6 خوابیدم و ساعته 10 بازم خوابیدم )
( پرشه زمانی به صبح)
با صدای در زدن بیدار شدم و رفتم درو باز کردم که دیدم یونجون داره با شک به بدنم نگاه میکنه به خودم نگاه کردم که یادم اومد دیشب بدونه لباس خوابیده بودم ( لباس زیر داره هااا 🗿)
با خجالت دویدم و رفتم داخله اتاقم و لباسامو پوشیدم و بعدش اومدم بیرون که یونجون گفت
یونجون : بـ ببخشید ولی نیومدی فکر کردم که خوابت برده
۷.۸k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.