نوح (ع) لجاجت قوم
نوح (ع) لجاجت قوم
حضرت نوح پیکر آدم (ع) رو در کوه هند (به طور امانت) بین قبرز گذاشته بود و ازش نگهبانی می کرد؛ تا کفار به عنوان پرستش ، قبر آدم (احقاف/۳۵) رو طواف نکنن...
شیطان به کافرین چنین القا کرد :(( اینها (نوح و قبیلَش) افتخار میکنند که از فرزندان آدم هستند ولی شما از فرزندان آدم نیستید، من به شما میگویم که آدم جسدی بیش نیست.. همانند آن را برای شما درست می کنم آنگاه آن را طواف کنید.))
بعد ۵ تا بت ساخت و ملتو به پرستششون وادار کرد ، اسماشون عبارت بود از: ✡ " وَدّ " ، " سُواع " ، " یَغوث " ، " یَعُوق " و " نَسر " ✡
این بُتا تا عصر پیامبر باقی موندن و مورد پرستش قبایل مختلف قرار گرفتن...
*۲۳نوح*
*مجمع البیان، ج۱۰، ص۳۶۲*
لجاجت قوم نوح به قدری بود که حاضر بودن بمیرن ولی از عقیدشون دست برندارن. گاهی لجاجت را به جایی میرسوندن ک دست بچه هاشونو میگرفتن و بهشون سفارش میکردن که :(( مبادا سخن این پیرمرد را گوش کنید و این پیر شما را فریب دهد))
بعضی وقتا هم پسرانشون رو نزد نوح میآوردن و بهشون میگفتن :(( پسرم! اگر بعد از من باقی ماندی، از این دیوانه پیروی نکن.))
*بحار ج۱۱ ص ۲۸۷*
اونا در برابر دعوت، به چهار روش مقابله میکردن :
۱_انگشتان خود را در گوشهایشان قرار میدادند
۲_لباس های خودشان را بر دور سر خود میپیچیدند
۳_در کفر اصرار و لجاجت میکردند
۴_مغرور بوده، غرور و خودخواهی داشتند
*نوح/۸*
(در ایه ی ۵ سوره نوح هم به این اشاره میشه که روزی به حدی کتک میخوره که بیهوش میشه و اونو داخل یک گلیم میذارن و میبرن خونش...با این حال مجددا وقتی به هوش میاد با خدا صحبت میکنه و میگه : خدایا! من قوم خود را شب و روز به سوی تو دعوت کردم اما دعوت من چیزی جز فرار از حق بر آنان نیفزود.)
*اقتباس از تاریخ انبیا ص ۲۰۲ و ۲۰۳*
نوح (ع) همسری منافق داشت. ی سال به علت بارون نباریدن قحطی شد و مردم به خونه ی نوح اومدن تا ازش بخوان دعا کنه آسمون بباره، زنش بیرون میاد و بهشون میگه : اگر دعای او مستجاب میشد ، برای خود ما و زندگیمان دعا میکرد که وضعمان خوب شود! او به بیابان رفته تا هیزم جمع کند و بفروشد، آنچنان مقامی ندارد که دعایش مستجاب گردد!
*بحار ج۱۲ ص۱۴۶*
در ادامه ی روایت در *لئالی الاخبار* اومده که قوم به بیابون رفتن و دیدن نوح سوارِ شیر شده و از مار برای تازیانه استفاده میکنه...
بعد به نوح گفتن : تو مگر فرستاده ی خدا نیستی؟ دعا کن تا باران ببارد ، قحطی همه جارا گرفته.
نوح دعا کرد و بارون بارید ؛ بعد قومش گفتن : تو که اینگونه مستجاب الدعوه هستی چرا در مورد زن خودت نفرین نمیکنی؟
نوح جمله ای تامل برانگیز گفت🗿✨️: ارزش و ثواب تحمل زنی چون او ، بهتر از آن است که با نفرین مجازاتش کنم...
حضرت نوح پیکر آدم (ع) رو در کوه هند (به طور امانت) بین قبرز گذاشته بود و ازش نگهبانی می کرد؛ تا کفار به عنوان پرستش ، قبر آدم (احقاف/۳۵) رو طواف نکنن...
شیطان به کافرین چنین القا کرد :(( اینها (نوح و قبیلَش) افتخار میکنند که از فرزندان آدم هستند ولی شما از فرزندان آدم نیستید، من به شما میگویم که آدم جسدی بیش نیست.. همانند آن را برای شما درست می کنم آنگاه آن را طواف کنید.))
بعد ۵ تا بت ساخت و ملتو به پرستششون وادار کرد ، اسماشون عبارت بود از: ✡ " وَدّ " ، " سُواع " ، " یَغوث " ، " یَعُوق " و " نَسر " ✡
این بُتا تا عصر پیامبر باقی موندن و مورد پرستش قبایل مختلف قرار گرفتن...
*۲۳نوح*
*مجمع البیان، ج۱۰، ص۳۶۲*
لجاجت قوم نوح به قدری بود که حاضر بودن بمیرن ولی از عقیدشون دست برندارن. گاهی لجاجت را به جایی میرسوندن ک دست بچه هاشونو میگرفتن و بهشون سفارش میکردن که :(( مبادا سخن این پیرمرد را گوش کنید و این پیر شما را فریب دهد))
بعضی وقتا هم پسرانشون رو نزد نوح میآوردن و بهشون میگفتن :(( پسرم! اگر بعد از من باقی ماندی، از این دیوانه پیروی نکن.))
*بحار ج۱۱ ص ۲۸۷*
اونا در برابر دعوت، به چهار روش مقابله میکردن :
۱_انگشتان خود را در گوشهایشان قرار میدادند
۲_لباس های خودشان را بر دور سر خود میپیچیدند
۳_در کفر اصرار و لجاجت میکردند
۴_مغرور بوده، غرور و خودخواهی داشتند
*نوح/۸*
(در ایه ی ۵ سوره نوح هم به این اشاره میشه که روزی به حدی کتک میخوره که بیهوش میشه و اونو داخل یک گلیم میذارن و میبرن خونش...با این حال مجددا وقتی به هوش میاد با خدا صحبت میکنه و میگه : خدایا! من قوم خود را شب و روز به سوی تو دعوت کردم اما دعوت من چیزی جز فرار از حق بر آنان نیفزود.)
*اقتباس از تاریخ انبیا ص ۲۰۲ و ۲۰۳*
نوح (ع) همسری منافق داشت. ی سال به علت بارون نباریدن قحطی شد و مردم به خونه ی نوح اومدن تا ازش بخوان دعا کنه آسمون بباره، زنش بیرون میاد و بهشون میگه : اگر دعای او مستجاب میشد ، برای خود ما و زندگیمان دعا میکرد که وضعمان خوب شود! او به بیابان رفته تا هیزم جمع کند و بفروشد، آنچنان مقامی ندارد که دعایش مستجاب گردد!
*بحار ج۱۲ ص۱۴۶*
در ادامه ی روایت در *لئالی الاخبار* اومده که قوم به بیابون رفتن و دیدن نوح سوارِ شیر شده و از مار برای تازیانه استفاده میکنه...
بعد به نوح گفتن : تو مگر فرستاده ی خدا نیستی؟ دعا کن تا باران ببارد ، قحطی همه جارا گرفته.
نوح دعا کرد و بارون بارید ؛ بعد قومش گفتن : تو که اینگونه مستجاب الدعوه هستی چرا در مورد زن خودت نفرین نمیکنی؟
نوح جمله ای تامل برانگیز گفت🗿✨️: ارزش و ثواب تحمل زنی چون او ، بهتر از آن است که با نفرین مجازاتش کنم...
۸.۲k
۰۴ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.