میشدنخواست پارت

#میشد_نخواست پارت۲۹
سرکان:مگه تو با پولم ازدواج کرده بودی
سیران:سرکان من
سرکان:گمشو بیروووون
الیسا:مامان لطفا نرو
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
لیا:اوف الیسا واقعا نمیدونم چی بگم تو از ی طرف دوس داری صداشو بشنوی از یه طرف دیگه نمیزاری باهات ارتباط برقرار کنه
الیسا:میدونی حس میکنم بدم میاد ازش
لیا:اینجوری نگو دختر
توانا:اینام میگذره نگران نباش
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
چاعان:خبری از دخترا نیست
یاعیز:اره والا نگران شدم تا الان باید میومدن
چاعان:وایسا زنگ بزنم.الو لیا کجایی
لیا:خونه الیسا
چاعان:چرا
لیا:حالش بد بود اومدیم
چاعان:اهان باشه
یاعیز:چرا نیومدن
چاعان:خونه الیسان
یاعیز:باش.پس من برم بالا تو رخت خواب😂
چاعان:اره اره الان که برگردن😂
♡♡♡♡♡♡♡♡
لیا:خب الیسا ما کم‌کم میریم خب
الیسا:باشه باشه گلم اشکال نداره
توانا:نمیای با ما
الیسا:نه ولش ممنون خیلی خوب که دارمتون
توانا و لیا:🥹
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
توالیا:سلام
چاعان:خوش اومدید
توانا:یاعیز کو
چاعان:اتاق
لیا:سلام عشقم
چاعان:فدات شم زندگیم
لیا:یاعیز جووونم
یاعیز:لیا!چقد دیر اومدی
لیا:واعع ببخشید چیزی میخوای برم بگیرم
یاعیز:نه جونم
لیا:اوکی پس من شما دوتا رو تنها بزارم
توانا:حالت خوبه دیگه
یاعیز:اره اره عشقم ناراحت نباش
توانا:فدات شم
دیدگاه ها (۲)

#میشد_ پارت۳۰لیا:یاعیز داداش پاشویاعیز:اومدم داد نزنلیا:😂یاع...

اخوووی

#میشد_نخواست ۲۸چاعان:خبیاعیز:خب!چاعان:خبببب یاعیزیاعیز:ببین ...

ای خودااااا

پارت هفتم رمان عشق اجباری

part21🦋جیمین«وقتی رسیدیم خونه اول رفتم آنا رو گذاشتم تو اتاق...

#عشق_جنایت 🔪پارت 46لیا:با،بایهمه:بایلیا: رفتیم بیرون سوار ما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط