.
.
حدس میزنم یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شوم همه چیز را فراموش کرده باشم! برای همین همیشه سعی میکنم همه چیز را نوشته باشم. دستور پخت چند غذا، جای قایم کردن پول ها، شماره کارت اعتباری، شماره موبایل و تو را... پهلوی اسمت نوشته ام: وقتی صدایم میزند انگار یک صفحه قدیمی روی گرامافون شروع به چرخیدن میکند، انگار حسین قوامی شروع کند به خواندنِ تو ای پری کجایی... نوشته ام دوست داشتنش شبیه قند است وقتی بیفتد در یک استکان کمر باریک شاه عباسی و نرم نرم آب شود و رنگ ببازد به دل... نوشته ام دستهایش شبیه لانه هستند برای گنجشکِ دستهای من... نوشته ام باد خنک شبهای توی بالکن خوابیدن چله تابستان است، شبیه غروب های حیاط مادر بزرگ وقتی گیلاس و زردآلوهای تازه آب کشیده کنار حوض است و پدر بزرگ مشغول باغبانی باغچه کوچکش است، شبیه شیر گرم است وقتی از سرما در حال لرزیدن باشی، شبیه گرما و امنیت خانه در شبهای برفی و کولاک... نوشته ام حواسش هست وقتهای سلفی گرفتن آرنجم را بگیرد که دستم نلرزد! نوشته ام میشود در نی نی چشمهایش بمیرم وقتی غرق نگاه کردنم میشود... نوشته ام توی آینه حتی موقع رانندگی بلد است با چشمهایش حرف بزند! نوشته ام زبان چشمها را بلد است، نوشته ام حس آمدنش عطر ریحان میدهد...
و وای به روزی که می آید...
وای به روزی که بیاید...
.
_نیلوفر فرجیان
حدس میزنم یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شوم همه چیز را فراموش کرده باشم! برای همین همیشه سعی میکنم همه چیز را نوشته باشم. دستور پخت چند غذا، جای قایم کردن پول ها، شماره کارت اعتباری، شماره موبایل و تو را... پهلوی اسمت نوشته ام: وقتی صدایم میزند انگار یک صفحه قدیمی روی گرامافون شروع به چرخیدن میکند، انگار حسین قوامی شروع کند به خواندنِ تو ای پری کجایی... نوشته ام دوست داشتنش شبیه قند است وقتی بیفتد در یک استکان کمر باریک شاه عباسی و نرم نرم آب شود و رنگ ببازد به دل... نوشته ام دستهایش شبیه لانه هستند برای گنجشکِ دستهای من... نوشته ام باد خنک شبهای توی بالکن خوابیدن چله تابستان است، شبیه غروب های حیاط مادر بزرگ وقتی گیلاس و زردآلوهای تازه آب کشیده کنار حوض است و پدر بزرگ مشغول باغبانی باغچه کوچکش است، شبیه شیر گرم است وقتی از سرما در حال لرزیدن باشی، شبیه گرما و امنیت خانه در شبهای برفی و کولاک... نوشته ام حواسش هست وقتهای سلفی گرفتن آرنجم را بگیرد که دستم نلرزد! نوشته ام میشود در نی نی چشمهایش بمیرم وقتی غرق نگاه کردنم میشود... نوشته ام توی آینه حتی موقع رانندگی بلد است با چشمهایش حرف بزند! نوشته ام زبان چشمها را بلد است، نوشته ام حس آمدنش عطر ریحان میدهد...
و وای به روزی که می آید...
وای به روزی که بیاید...
.
_نیلوفر فرجیان
۲.۱k
۰۹ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.