رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید
رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید
پارت نمیدونم چند
آدرینا خواهر ساشا برعکس خود ساشا فوق العاده بود ولی چیزی که عجیب بود نگاه آراد بود روی استاد امروز ما واقعا خودشو در حد آرمیلا میبیند متاسفم سری از تاسف تکان دادم به سمت حیاط پشتی دانشگاه حرکت کردم روی نیکمتی که اونجا بود نشستم آرمیلا رادیدم که داشت با یه مرد که شبیه به بادیگاردها بود حرف میزد نمیخواستم گوش بدم ولی صداشون ميرسيد
آرمیلا:همین که اومد بیرون کارشو بسازید یادتون نره کاری کنید که هیچوقت فراموش نکنه در ضمن درباره اون خانم هم که گفتم تحقیق کنید کجا دیدیمش تمام میتونی بری
بادیگارد :چشم قربان
بعد براش خم شد ورفت با بی حوصلگی بلندشدم که برم دیگه کلاس نداشتن کاریم نداشتم به سمت ماشینم رفتم وبه سمت کلاب حرکت کردم
پارت نمیدونم چند
آدرینا خواهر ساشا برعکس خود ساشا فوق العاده بود ولی چیزی که عجیب بود نگاه آراد بود روی استاد امروز ما واقعا خودشو در حد آرمیلا میبیند متاسفم سری از تاسف تکان دادم به سمت حیاط پشتی دانشگاه حرکت کردم روی نیکمتی که اونجا بود نشستم آرمیلا رادیدم که داشت با یه مرد که شبیه به بادیگاردها بود حرف میزد نمیخواستم گوش بدم ولی صداشون ميرسيد
آرمیلا:همین که اومد بیرون کارشو بسازید یادتون نره کاری کنید که هیچوقت فراموش نکنه در ضمن درباره اون خانم هم که گفتم تحقیق کنید کجا دیدیمش تمام میتونی بری
بادیگارد :چشم قربان
بعد براش خم شد ورفت با بی حوصلگی بلندشدم که برم دیگه کلاس نداشتن کاریم نداشتم به سمت ماشینم رفتم وبه سمت کلاب حرکت کردم
- ۲.۰k
- ۲۵ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط