Part⁴⁴
Part⁴⁴
ویو یونا
لبشو به لبم زد که دیدم پشتمون اته...
چیکار میکنید؟
؛ما؟..هیچی
آها همین الان داشتین لاو میترکوندین
×؛....
خب من میرم..(رفت)
×؛(خنده)
ویو ات
رفتم توی سالن که دیدم تهیونگ نیست...
ویو ته
چند دقیقه پیش جونگکوک بهم زنگ زد و گفتش که سوکجین و نامجونو گیر انداخته.سریع به اونجا رفتم و دیدم که نامجون زخمیه و سوکجین داره از سرش خون میاد(خدانکنه)به سمتشون رفتم و نیشخندی نصیبشون کردم
_هه از دست من فرار میکنید؟عاقبتش همینه
جین:ک...کثا
دستمو به حالت تفنگ آوردم
_بازم میخوای اون کلمه رو تکرار کنی؟
جین:....
_خب خب نامجونم باهاش کار داریم.باید ببریمش پیش ایزابل تا یکاری کنه این لعنتی دیگه شیطان نباشه
^اوهوم..
_(یقه نامجونو گرفت)بیا بریم
^اوکی(یقه جینو گرفت)
وارد خونه ایزابل شدیم و پیش ایزابل رفتم و براش توضیح دادم و ازش پرسیدم که میتونه انسان بشه یا نه
ایزابل:خب...برای این یکی(نامجون)میتونم ولی برای اون(جین)احتمالش خیلی کمه که بتونم
_خب..میخوای همین الان انجام بدی؟
ایزابل:پول؟
_بگیر(داد)
ایزابل:باشه بابا
_هی پول پول پول
ایزابل:(چشم غره)
_کارتو بکن
ایزابل:خب...(یقهنامجونوسفتگرفت)
نامی:اوی آروم تر
ایزابل:تو دیگه خفه شو
ایزابل کارشو شروع کرد و نامجون و بعد از ⁴ دقیقه درستش کرد و نامجون بیهوش شد..نوبت جین که رسید به مدت ³ ساعت شده بود و ات هی بهم زنگ میزد که چرا نمیام
ایزابل:این یکی باید پیشم بمونه
جین:چون جذابم(پوزخند)
ایزابل:خفه شو بابا(دوستان فیکه)
_اعصاب خورد کن
^خب اگه باید اینجا باشه که...باید من اینجا باشم
_خب...میتونی اینجا بمونی؟
^اوهوم..
_باشه..من نامجونو میبرم
^اوکی
نامجونو برداشتم و بردمش توی ماشین..بعد از چند مین بیدار شدش و منم داشتم رانندگی میکردم
نامی:اوی تو
_سلام
نامی:تو کی هستی؟
_دوستت
نامی:من اسمم چیه؟
_تو؟..نامجون
نامی:نامجون...آها...الان اینجا کجاس؟
(نامجون،جین،ایزابل و جونگکوک توی آمریکا بودن تعجب نکنید)
خب حالا خوب شد؟
لایک:⁴⁰
کامنت:⁴⁰
ویو یونا
لبشو به لبم زد که دیدم پشتمون اته...
چیکار میکنید؟
؛ما؟..هیچی
آها همین الان داشتین لاو میترکوندین
×؛....
خب من میرم..(رفت)
×؛(خنده)
ویو ات
رفتم توی سالن که دیدم تهیونگ نیست...
ویو ته
چند دقیقه پیش جونگکوک بهم زنگ زد و گفتش که سوکجین و نامجونو گیر انداخته.سریع به اونجا رفتم و دیدم که نامجون زخمیه و سوکجین داره از سرش خون میاد(خدانکنه)به سمتشون رفتم و نیشخندی نصیبشون کردم
_هه از دست من فرار میکنید؟عاقبتش همینه
جین:ک...کثا
دستمو به حالت تفنگ آوردم
_بازم میخوای اون کلمه رو تکرار کنی؟
جین:....
_خب خب نامجونم باهاش کار داریم.باید ببریمش پیش ایزابل تا یکاری کنه این لعنتی دیگه شیطان نباشه
^اوهوم..
_(یقه نامجونو گرفت)بیا بریم
^اوکی(یقه جینو گرفت)
وارد خونه ایزابل شدیم و پیش ایزابل رفتم و براش توضیح دادم و ازش پرسیدم که میتونه انسان بشه یا نه
ایزابل:خب...برای این یکی(نامجون)میتونم ولی برای اون(جین)احتمالش خیلی کمه که بتونم
_خب..میخوای همین الان انجام بدی؟
ایزابل:پول؟
_بگیر(داد)
ایزابل:باشه بابا
_هی پول پول پول
ایزابل:(چشم غره)
_کارتو بکن
ایزابل:خب...(یقهنامجونوسفتگرفت)
نامی:اوی آروم تر
ایزابل:تو دیگه خفه شو
ایزابل کارشو شروع کرد و نامجون و بعد از ⁴ دقیقه درستش کرد و نامجون بیهوش شد..نوبت جین که رسید به مدت ³ ساعت شده بود و ات هی بهم زنگ میزد که چرا نمیام
ایزابل:این یکی باید پیشم بمونه
جین:چون جذابم(پوزخند)
ایزابل:خفه شو بابا(دوستان فیکه)
_اعصاب خورد کن
^خب اگه باید اینجا باشه که...باید من اینجا باشم
_خب...میتونی اینجا بمونی؟
^اوهوم..
_باشه..من نامجونو میبرم
^اوکی
نامجونو برداشتم و بردمش توی ماشین..بعد از چند مین بیدار شدش و منم داشتم رانندگی میکردم
نامی:اوی تو
_سلام
نامی:تو کی هستی؟
_دوستت
نامی:من اسمم چیه؟
_تو؟..نامجون
نامی:نامجون...آها...الان اینجا کجاس؟
(نامجون،جین،ایزابل و جونگکوک توی آمریکا بودن تعجب نکنید)
خب حالا خوب شد؟
لایک:⁴⁰
کامنت:⁴⁰
۸.۱k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.