Part⁴⁵
Part⁴⁵
(آخرین پارت)
_ما توی نیویورکیم الان
نامی:اوکی...
_خب رسیدیم.پیاده شو(دستشو میگیره)
نامی:دستمو ول کن(داد)
_باشه بابا..امروزم همه سرم داد میکشن
وارد عمارت که شدیم ات به سمتم اومد ولی وقتی نامجونو دید چشماش چهارتا شد..
_ات حرفی نزن اون الان هیچی یادش نیست و انسانه(دم گوشش/آروم)
+باشه...
ایزابل بهم زنگ زد
_بله؟
ایزابل:تموم شد.تونستم
_خب..اوکی
ایزابل:الان بیهوشه.به جونگکوک گفتم بیارتش پیشتون.اونم مثل اون یکی حافظشو از دست داده
_چه خوب
و قطع کردم
+تهیونگ غذا آمادس
_اوکی الات میام عزیزم
با نامجون غذامونو خوردیم..و رفتم توی اتاقم ات رو هم اوردم
_ات من میخوام برم یه آدرس هست آجوما بهت میده بیا همونجا
+دوباره میخوای بریییییی؟؟؟
_آره ببخشید عشقم
+اوففففف
_(بغلش کرد)دوستت دارم
+منم همینطور
نقشه داشتم که ازش خواستگاری کنم..
_خداحافظ
+خداحافظ
و با یه بشکن داخل یه رستوران شیک شدم.درخواست کردم که امشب فقط مخصوص منو ات باشه..گفتم همه کاری بکنن.چون امروز روز خاصیه..
(⁹ شب)
ویو ات
لباسی که تهیونگ برام گرفته بودو پوشیدم و سوییچو برداشتم و سوار ماشین شدمو روشنش کردم.بعد از ¹⁰ مین رسیدم و با یه رستوران زیبا اما خلوت مواجه شدم.چون خلوت بود تهیونگو میشد دید.سره میزی که تهیونگ بود نشستم
+سلام
_سلام عزیزم
+چرا اینجا اینقدر خلوته؟
_چون اینجا الان فقط برای منو توعه
+واقعا؟(ذوق)
_آره(لبخند)
کلی غذا برامون اوردن و وقتی که من سیر شدم و چربیای روی صورت و دستم بودو پاک کردم تهیونگ جلوم زانو زد و به جعبه کوچیک انگشتر اورد بیرون و بازش کرد(عرررر)
_ات..میشه ملکه ی من بشی؟
+(ذوق غیر قابل گفتن)آرهه
_(بغلش کرد)دوستت دارم
+منم همینطور(لبخند)
و اینگونه منو تهیونگ ماله همدیگه شدیم
نوامبر ²⁰³⁰
منو تهیونگ زندگی قشنگی داریم و بچه ی ⁵ ساله ی نیمه شیطانی به نام آنیل داریم:)
میدونم خیلی بد تمومش کردم
(آخرین پارت)
_ما توی نیویورکیم الان
نامی:اوکی...
_خب رسیدیم.پیاده شو(دستشو میگیره)
نامی:دستمو ول کن(داد)
_باشه بابا..امروزم همه سرم داد میکشن
وارد عمارت که شدیم ات به سمتم اومد ولی وقتی نامجونو دید چشماش چهارتا شد..
_ات حرفی نزن اون الان هیچی یادش نیست و انسانه(دم گوشش/آروم)
+باشه...
ایزابل بهم زنگ زد
_بله؟
ایزابل:تموم شد.تونستم
_خب..اوکی
ایزابل:الان بیهوشه.به جونگکوک گفتم بیارتش پیشتون.اونم مثل اون یکی حافظشو از دست داده
_چه خوب
و قطع کردم
+تهیونگ غذا آمادس
_اوکی الات میام عزیزم
با نامجون غذامونو خوردیم..و رفتم توی اتاقم ات رو هم اوردم
_ات من میخوام برم یه آدرس هست آجوما بهت میده بیا همونجا
+دوباره میخوای بریییییی؟؟؟
_آره ببخشید عشقم
+اوففففف
_(بغلش کرد)دوستت دارم
+منم همینطور
نقشه داشتم که ازش خواستگاری کنم..
_خداحافظ
+خداحافظ
و با یه بشکن داخل یه رستوران شیک شدم.درخواست کردم که امشب فقط مخصوص منو ات باشه..گفتم همه کاری بکنن.چون امروز روز خاصیه..
(⁹ شب)
ویو ات
لباسی که تهیونگ برام گرفته بودو پوشیدم و سوییچو برداشتم و سوار ماشین شدمو روشنش کردم.بعد از ¹⁰ مین رسیدم و با یه رستوران زیبا اما خلوت مواجه شدم.چون خلوت بود تهیونگو میشد دید.سره میزی که تهیونگ بود نشستم
+سلام
_سلام عزیزم
+چرا اینجا اینقدر خلوته؟
_چون اینجا الان فقط برای منو توعه
+واقعا؟(ذوق)
_آره(لبخند)
کلی غذا برامون اوردن و وقتی که من سیر شدم و چربیای روی صورت و دستم بودو پاک کردم تهیونگ جلوم زانو زد و به جعبه کوچیک انگشتر اورد بیرون و بازش کرد(عرررر)
_ات..میشه ملکه ی من بشی؟
+(ذوق غیر قابل گفتن)آرهه
_(بغلش کرد)دوستت دارم
+منم همینطور(لبخند)
و اینگونه منو تهیونگ ماله همدیگه شدیم
نوامبر ²⁰³⁰
منو تهیونگ زندگی قشنگی داریم و بچه ی ⁵ ساله ی نیمه شیطانی به نام آنیل داریم:)
میدونم خیلی بد تمومش کردم
۱۱.۴k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.