یک روز بالاخره بعد از هزاران بار خیانت که دیده بودم تصمیم
یک روز بالاخره بعد از هزاران بار خیانت که دیده بودم تصمیم گرفتم جدا بشم!
با تمام سوالات مزخرف درون مغز وامانده ام.لباس پوشیدم هوا سرد بود، حتی نمیدونستم کجا! را افتادم تو خیابون راه میرفتم و دقیقا نمیدونستم مرز خوشبختیمه یا بدبختی! حالت عجیبیه درست وقتی خوشحالی که این عذاب تموم شده، غمگینی نگرانی دلهره داری.واسه چی اخه نمیدونم.
چشمام افتاد به یه رستوران چینی.همیشه دلم میخواست امتحان کنم.رفتم تو نشستم و یکی از غذاهارو سفارش دادم حتی اسمشونم نمیدونستم .اونروز اینقدر از غذای چینی لذت بردم که هنوز هفته ای یه بار غذای چینی می خورم.من هرگز قیمه دوست نداشتم اما هفته ای دوبار درست میکردم یادم اومد که من گوشت دوست ندارم چطوری اونقدرکباب میخوردم.از رستوران که اومدم بیرون.رفتم تو یه پاساژ بزرگ و سنجاق سر خریدم دلم میخواست موهامو درست کنم و بهشون سنجاق بزنم.من هیچ وقت سنگ نوردی دوست نداشتم اما یه روز دیدم ماهاست دارم مسابقات سنگ نوردی میبینم اونروز یه بلیط استخر واسه آخر هفته گرفتم.حالم خوب نبود.روزا گذشت چاق شدم لاغر شدم یه دفعه نیمه های شب میرفتم زیر بارون قدم میزدم سیگار میکشیدم بالاخره یه روز دیدم حالم خوب شده.همیشه وقتی "من" چیزی میخواست محکم میزدم تو دهنشو ساکتش میکردم اون همیشه یه گوشه ای نشسته بود و زانوهاشو بغل میکرد و حرفی نمیزد .نمیذاشتم زندگی خودشو بکنه.بکنه.
اما دیگه میخواستم من زنده باشه زندگی کنه بزرگ شه و دنبال خودش بگرده تو رستوران تو استخر.وسط سنجاق موهاش.اون اسمش عشق نبود
خیانت به خودم بودم....
#مهتا_دیلمان
با تمام سوالات مزخرف درون مغز وامانده ام.لباس پوشیدم هوا سرد بود، حتی نمیدونستم کجا! را افتادم تو خیابون راه میرفتم و دقیقا نمیدونستم مرز خوشبختیمه یا بدبختی! حالت عجیبیه درست وقتی خوشحالی که این عذاب تموم شده، غمگینی نگرانی دلهره داری.واسه چی اخه نمیدونم.
چشمام افتاد به یه رستوران چینی.همیشه دلم میخواست امتحان کنم.رفتم تو نشستم و یکی از غذاهارو سفارش دادم حتی اسمشونم نمیدونستم .اونروز اینقدر از غذای چینی لذت بردم که هنوز هفته ای یه بار غذای چینی می خورم.من هرگز قیمه دوست نداشتم اما هفته ای دوبار درست میکردم یادم اومد که من گوشت دوست ندارم چطوری اونقدرکباب میخوردم.از رستوران که اومدم بیرون.رفتم تو یه پاساژ بزرگ و سنجاق سر خریدم دلم میخواست موهامو درست کنم و بهشون سنجاق بزنم.من هیچ وقت سنگ نوردی دوست نداشتم اما یه روز دیدم ماهاست دارم مسابقات سنگ نوردی میبینم اونروز یه بلیط استخر واسه آخر هفته گرفتم.حالم خوب نبود.روزا گذشت چاق شدم لاغر شدم یه دفعه نیمه های شب میرفتم زیر بارون قدم میزدم سیگار میکشیدم بالاخره یه روز دیدم حالم خوب شده.همیشه وقتی "من" چیزی میخواست محکم میزدم تو دهنشو ساکتش میکردم اون همیشه یه گوشه ای نشسته بود و زانوهاشو بغل میکرد و حرفی نمیزد .نمیذاشتم زندگی خودشو بکنه.بکنه.
اما دیگه میخواستم من زنده باشه زندگی کنه بزرگ شه و دنبال خودش بگرده تو رستوران تو استخر.وسط سنجاق موهاش.اون اسمش عشق نبود
خیانت به خودم بودم....
#مهتا_دیلمان
۲.۷k
۰۷ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.