شكايت نامه ای ننوشت
شكايتنامهای ننوشت
النگوهايش
دلتنگ دستش بودند
و چهار نرگس چسبيده به دمپاییاش
به نيّت چهار برادرش
در مرز
كشته شدند
ركاب میزدم
و تكّههای رنگی قلبش را
چسبانده بودم به پرّههای دوچرخهام
و آنقدر سركشيدهبودم پستانش را
كه حالا
هر چه بینیام را پاك میكنم
عطر تربت از مشامم نمیرود
موج برمیداشت
و کشتیهای نگرانش
در صلواتهای عميق فرومیرفتند
ماهیحلوا كه میديد
فاتحه میخواند
و سالها مزار پدرش را
آن شهرستان دور افتاده را
زيارت نكرد
به روز مادرم بيفتی ای دنيا!
و رخت بچههايت را در لگن بشويی
و تا عمر داری
در آشپزخانه گريه كنی
شوهرت خسته از كار برگردد
آماده باشد شام
آماده باشد بستر
و آنقدر بزايی
تا از پوکی استخوان دق كنی
ركاب میزدم
دعا میكرد و مستجاب نمیشد
میگفت:
ماشينِ رختشويی
اعجاز كدام پيغمبر است
كه استوارتر كرده ايمانم را؟
و خندههايش را
نگه داشت زير فرش
برای روز مبادا
كه مبادا عمرش تمام شود و
جوجههايش قد بكشند و ميوه بياورند
و او هنوز
در كنار گهوارههايشان
خيره به در
نشسته باشد
#حسين_صفا
#شخصی
النگوهايش
دلتنگ دستش بودند
و چهار نرگس چسبيده به دمپاییاش
به نيّت چهار برادرش
در مرز
كشته شدند
ركاب میزدم
و تكّههای رنگی قلبش را
چسبانده بودم به پرّههای دوچرخهام
و آنقدر سركشيدهبودم پستانش را
كه حالا
هر چه بینیام را پاك میكنم
عطر تربت از مشامم نمیرود
موج برمیداشت
و کشتیهای نگرانش
در صلواتهای عميق فرومیرفتند
ماهیحلوا كه میديد
فاتحه میخواند
و سالها مزار پدرش را
آن شهرستان دور افتاده را
زيارت نكرد
به روز مادرم بيفتی ای دنيا!
و رخت بچههايت را در لگن بشويی
و تا عمر داری
در آشپزخانه گريه كنی
شوهرت خسته از كار برگردد
آماده باشد شام
آماده باشد بستر
و آنقدر بزايی
تا از پوکی استخوان دق كنی
ركاب میزدم
دعا میكرد و مستجاب نمیشد
میگفت:
ماشينِ رختشويی
اعجاز كدام پيغمبر است
كه استوارتر كرده ايمانم را؟
و خندههايش را
نگه داشت زير فرش
برای روز مبادا
كه مبادا عمرش تمام شود و
جوجههايش قد بكشند و ميوه بياورند
و او هنوز
در كنار گهوارههايشان
خيره به در
نشسته باشد
#حسين_صفا
#شخصی
۱.۲k
۱۱ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.