تک پارتی تهیونگ
تک پارتی تهیونگ
وقتی دوسِت داشته و توهم دوسِش داری و بعد ۱ سال دوباره همو میبینید.
جانگ ا.ت
۱۵ ساله
خانواده پولدار
.
کیم تهیونگ
۱۵ ساله
خانواده پولدار
(در یک مدرسه همو میبینید)
ویو ا.ت
امروز بالاخره بعد ۱ سال از لندن برگشتم به کره.
وقتی که توی کره زندگی میکردیم یه پسری به اسم تهیونگ رو دوست داشتم.
الان هم به همون مدرسه ای دارم برمیگرده که اون توی اون مدرسه است.
و دوستام هم اونجان.
رفتم وسایلم رو آماده کردم.
و خوابیدم.
صبح پاشدم رفتم مدرسه.
دیدم چند نفر دویدن سمت.
که بلع دوستام هانول و لیا بودن.
همو بغل کردیم کلی که هانول گفت.
هانول: ا.ت تهیونگم توی این مدرسه است.
لیا: و جالب از وقتی که تو رفتی حتی به یه دختر هم نگاه نکرده.
ا.ت: خب چیکار کنم
همه چی تموم شده.
که فهمیدم تهیونگ داره نگام میکنه.
بخش توجه نکردم.
ویو لیا
با هانول رفتیم دفتر معلممون آقای هان خیلی معلم پایه ای بود و خوشبختانه خانملی اون یکی معلممون هم دوست داره.
لیا: سلام آقای هان.
هان: چی میخوای؟
لیا: یادتونه دیروز به منو هانول گفتید که با خانم لی در باره ی شما حرف بزنیم و نظرش رو بپرسیم؟
هان: بله ، بله دخترای عزیزم به فرمایید بشینید.
هانول: همونطور که میدونید ا.ت از لندن برگشته و با ما و تهیونگ تو یه کلاسه.
لیا: حالا ما از شما میخوایم که یه کاری کنید که ا.ت و تهیونگ کنار هم بشنن.
هان: بله بله حتما
لیا و هانول: ممنونیم ما بریم پیش خانم لی.
ویو ا.ت
با آقای هان وارد کلاس شدم
هان: ا.ت برو پیش تهیونگ بشین.
ا.ت: بله ؟
هان: گفتم برو پیش تهیونگ بشین
ا.ت: آها بله
رفتم پیش تهیونگ نشستم.
ته: سلام خوشحالم دوباره میبینمت
ا.ت: سلام منم همینطور
پرش زمانی به یک هفته بعد
ا.ت
توی این یک هفته من و تهیونگ عاشق هم شدیم.
حتی چند بار تهیونگ اومد خونه ی من و من رفتم خونه ی اونا که باهم درس بخونیم.
امروز تهیونگ باهم گفت که برم وسط زمین فوتبال مثل اینکه کارم داره.
رفتم زمین فوتبال خیلی خلوت بود.
که یهو تهیونگ زد بهم برگشتم و بهم گفت
ته: ا.ت من خیلی خیلی دوست دارم این یک سالی که پیشم نبودی بدترین روز های زندگیم رو داشتم.
میخوام که تا ابد پیشم باشی.
که یهو تهیوتگ جلوم زانو زد.
تهیونگ: جانگ ا.ت آیا حاضری تا باقی عمر خود را با من بگذرانی؟
که یهو دیدم بچه های مدرسه از همه جا اومدن رو سرومون گل می پاشیدن و میگفتن
بچه ها: قبولش کن ، قبولش کن ، قبولش کن
ا.ت: با گریه سرم رو به معنی رضایت تکون دادم.
تهیونگ حلقه رو کرد تو دستم و منم حلقه رو کردم تو دست تهیونگ.
صبر کردیم تا به سن قانونی رسیدیم و بعد ازدواج کردیم.
.
و این است یک پایان خوشششششس❤️😮💨🫀💔🥹
لطفا از این فیک حمایت کنید تا از بقیه اعضا هم تک پارتی بزارم.🫣
وبعد فیک جدید رو شروع کنم.🐣
ممنون😘
وقتی دوسِت داشته و توهم دوسِش داری و بعد ۱ سال دوباره همو میبینید.
جانگ ا.ت
۱۵ ساله
خانواده پولدار
.
کیم تهیونگ
۱۵ ساله
خانواده پولدار
(در یک مدرسه همو میبینید)
ویو ا.ت
امروز بالاخره بعد ۱ سال از لندن برگشتم به کره.
وقتی که توی کره زندگی میکردیم یه پسری به اسم تهیونگ رو دوست داشتم.
الان هم به همون مدرسه ای دارم برمیگرده که اون توی اون مدرسه است.
و دوستام هم اونجان.
رفتم وسایلم رو آماده کردم.
و خوابیدم.
صبح پاشدم رفتم مدرسه.
دیدم چند نفر دویدن سمت.
که بلع دوستام هانول و لیا بودن.
همو بغل کردیم کلی که هانول گفت.
هانول: ا.ت تهیونگم توی این مدرسه است.
لیا: و جالب از وقتی که تو رفتی حتی به یه دختر هم نگاه نکرده.
ا.ت: خب چیکار کنم
همه چی تموم شده.
که فهمیدم تهیونگ داره نگام میکنه.
بخش توجه نکردم.
ویو لیا
با هانول رفتیم دفتر معلممون آقای هان خیلی معلم پایه ای بود و خوشبختانه خانملی اون یکی معلممون هم دوست داره.
لیا: سلام آقای هان.
هان: چی میخوای؟
لیا: یادتونه دیروز به منو هانول گفتید که با خانم لی در باره ی شما حرف بزنیم و نظرش رو بپرسیم؟
هان: بله ، بله دخترای عزیزم به فرمایید بشینید.
هانول: همونطور که میدونید ا.ت از لندن برگشته و با ما و تهیونگ تو یه کلاسه.
لیا: حالا ما از شما میخوایم که یه کاری کنید که ا.ت و تهیونگ کنار هم بشنن.
هان: بله بله حتما
لیا و هانول: ممنونیم ما بریم پیش خانم لی.
ویو ا.ت
با آقای هان وارد کلاس شدم
هان: ا.ت برو پیش تهیونگ بشین.
ا.ت: بله ؟
هان: گفتم برو پیش تهیونگ بشین
ا.ت: آها بله
رفتم پیش تهیونگ نشستم.
ته: سلام خوشحالم دوباره میبینمت
ا.ت: سلام منم همینطور
پرش زمانی به یک هفته بعد
ا.ت
توی این یک هفته من و تهیونگ عاشق هم شدیم.
حتی چند بار تهیونگ اومد خونه ی من و من رفتم خونه ی اونا که باهم درس بخونیم.
امروز تهیونگ باهم گفت که برم وسط زمین فوتبال مثل اینکه کارم داره.
رفتم زمین فوتبال خیلی خلوت بود.
که یهو تهیونگ زد بهم برگشتم و بهم گفت
ته: ا.ت من خیلی خیلی دوست دارم این یک سالی که پیشم نبودی بدترین روز های زندگیم رو داشتم.
میخوام که تا ابد پیشم باشی.
که یهو تهیوتگ جلوم زانو زد.
تهیونگ: جانگ ا.ت آیا حاضری تا باقی عمر خود را با من بگذرانی؟
که یهو دیدم بچه های مدرسه از همه جا اومدن رو سرومون گل می پاشیدن و میگفتن
بچه ها: قبولش کن ، قبولش کن ، قبولش کن
ا.ت: با گریه سرم رو به معنی رضایت تکون دادم.
تهیونگ حلقه رو کرد تو دستم و منم حلقه رو کردم تو دست تهیونگ.
صبر کردیم تا به سن قانونی رسیدیم و بعد ازدواج کردیم.
.
و این است یک پایان خوشششششس❤️😮💨🫀💔🥹
لطفا از این فیک حمایت کنید تا از بقیه اعضا هم تک پارتی بزارم.🫣
وبعد فیک جدید رو شروع کنم.🐣
ممنون😘
۹.۸k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.