مثل برگ به دست باد
مثل برگ به دست باد
وول بزن تو لحظه هات
سخت نگیر که جفت شیش نداد
فکر یار پشتیت نباش
آقا من همینم لعنتی من
رنگ سختیا رو کم ندیدم
جز صبحونه نبوده دم نگیرم
صبح بیدار بشم و شب نمیرم
با کله تو ظرف ... و خط رو مغز
مکمل ویسکی و قفل فک و لب
زدی به بیراهه بیرون جادّه
زدی به یکی ببری با دّل
مشتی وقتی کندی برنگرد
هرچی باز کردی در نبند
نشو هیزم و آتیش و جنگ
پاشو در رو از عرصه ی تنگ
دل نبند به هر انی
فکر نکن که برتری
خیلیان که از من سرن و
اما الان موندن عقب چون
من تنهام خداست پشتم و
سختیا رو تو راه کشتم
تو متکی به همین باش و
دست بذار رو زمین پاشو
تو سینه ها پیچیده خاک عقیده ها اسیـره باد
این شده تصویر دلم از شهر من ایییی
نباید رفت نه جای حرف تموم شهر فضای ترس
آسمون ابراتو ببر از شهر من ایییی
حاجی بردن با باختش قشنگه
سوختن با ساختش قشنگه
خوب در کنار بد قشنگ و مسئله با حل راهش قشنگه
خریم نی که پاش نلنگه
یه نگاه می ندازم توی آینه
می بینم خودمو که چطور شدم باز چل
نمی دونم چی چی منو خواسته این دختره که چسبیده منو باز سفت
زمان میره جلو من لم میدم راحت
یه زنجیره کلفت و ته ریش و ساعت
یه علف خوش بو با آهنـگ ملو
من همون که زد به دریا دلو
کلا حسش رو لش کردم ( ! )
خلم با خودم لج کردم
کج کردم رامو سمت یه وری
که اون که تا امروز باختی می بری
همه چی آرومه جنگم میشم و
عود روشن بوی جنگل خیس
زندگی شده هردنبیل
اگر تو قصه هاش گشتم نیست
ببین غلط غلطه چه بخوای چه نخوای
زندگیتو بپای یا نپای
سرنوشت از قبل نوشت دستم
منم و قلم و همین دست نوشتم
معجزه منم معجزه تویی
یه خدا داری اون بالا که منکره تو نی
نه اسطوره می خوای نه پیغمبری
تو منو داری من تو رو نگو کمتری
روزات که تو خوابی و شب زنده ای
تو جنگی و دلخوری از زندگیت
تا فندکو لب سیگار می گیری
هوم ؟ شعله جنگو می بینی ؟
باز مهره هاتو می چینی
دست تو نیست اصلا تهه این بازی
تو سینه ها پیچیده خاک عقیده ها اسیـره باد
این شده تصویر دلم از شهر من ایییی
نباید رفت نه جای حرف تموم شهر فضای ترس
آسمون ابراتو ببر از شهر من ایییی
[صآدق]
[سوگند]
[حصین]
وول بزن تو لحظه هات
سخت نگیر که جفت شیش نداد
فکر یار پشتیت نباش
آقا من همینم لعنتی من
رنگ سختیا رو کم ندیدم
جز صبحونه نبوده دم نگیرم
صبح بیدار بشم و شب نمیرم
با کله تو ظرف ... و خط رو مغز
مکمل ویسکی و قفل فک و لب
زدی به بیراهه بیرون جادّه
زدی به یکی ببری با دّل
مشتی وقتی کندی برنگرد
هرچی باز کردی در نبند
نشو هیزم و آتیش و جنگ
پاشو در رو از عرصه ی تنگ
دل نبند به هر انی
فکر نکن که برتری
خیلیان که از من سرن و
اما الان موندن عقب چون
من تنهام خداست پشتم و
سختیا رو تو راه کشتم
تو متکی به همین باش و
دست بذار رو زمین پاشو
تو سینه ها پیچیده خاک عقیده ها اسیـره باد
این شده تصویر دلم از شهر من ایییی
نباید رفت نه جای حرف تموم شهر فضای ترس
آسمون ابراتو ببر از شهر من ایییی
حاجی بردن با باختش قشنگه
سوختن با ساختش قشنگه
خوب در کنار بد قشنگ و مسئله با حل راهش قشنگه
خریم نی که پاش نلنگه
یه نگاه می ندازم توی آینه
می بینم خودمو که چطور شدم باز چل
نمی دونم چی چی منو خواسته این دختره که چسبیده منو باز سفت
زمان میره جلو من لم میدم راحت
یه زنجیره کلفت و ته ریش و ساعت
یه علف خوش بو با آهنـگ ملو
من همون که زد به دریا دلو
کلا حسش رو لش کردم ( ! )
خلم با خودم لج کردم
کج کردم رامو سمت یه وری
که اون که تا امروز باختی می بری
همه چی آرومه جنگم میشم و
عود روشن بوی جنگل خیس
زندگی شده هردنبیل
اگر تو قصه هاش گشتم نیست
ببین غلط غلطه چه بخوای چه نخوای
زندگیتو بپای یا نپای
سرنوشت از قبل نوشت دستم
منم و قلم و همین دست نوشتم
معجزه منم معجزه تویی
یه خدا داری اون بالا که منکره تو نی
نه اسطوره می خوای نه پیغمبری
تو منو داری من تو رو نگو کمتری
روزات که تو خوابی و شب زنده ای
تو جنگی و دلخوری از زندگیت
تا فندکو لب سیگار می گیری
هوم ؟ شعله جنگو می بینی ؟
باز مهره هاتو می چینی
دست تو نیست اصلا تهه این بازی
تو سینه ها پیچیده خاک عقیده ها اسیـره باد
این شده تصویر دلم از شهر من ایییی
نباید رفت نه جای حرف تموم شهر فضای ترس
آسمون ابراتو ببر از شهر من ایییی
[صآدق]
[سوگند]
[حصین]
۵.۱k
۲۴ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.