از خودم بی خبرم بس که نداری خبر از من

از خودم بی خبرم بس که نداری خبر از من
دل بُریدن که هنر نیست، بیا دل ببَر از من

تو اگر رودی و من رود، چرا دور بمانیم؟
دلِ دلتنگ شدن از تو و پای سفر از من

من که هِی هرچه سر راه تو بی تاب نشستم
نَه گذر دادی ام از خویش و نَه کردی گذر از من

سرِ دریا شدنم نیست، جگرخون تر از آنم
که به جایی برسد این همه خونِ جگر از من

شعر اگر حاصلِ یک عمر جدایی ست، چه بهتر
که تو برگردی و یک بیت نمانَد اثر از من!
💞 💞 💞 💞
دیدگاه ها (۲)

یک نفر اینجا دلش تنگ است ، باور می کنی؟!یک گذر بر قلب او ، ی...

چرا زندگی رو سخت میکنی؟!دلتنگ کسی شدی؟-----زنگ بزنمیخوایی کس...

با چشم هایت حرف دارممی خواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگوی...

ما زود رسیدیم به تهش.یعنی اون خواست که زود برسیم،وگرنه من هن...

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط