یه داستان کوچولو درباره جیمین که تو ویبو به اشتراک گذاشته
یه داستان کوچولو درباره جیمین که تو ویبو به اشتراک گذاشته شده!
👤 "پنجشنبه گذشته با دوستم رفته بودم چای عصرونه بخوریم، و آخرش داشتیم درباره جیمین حرف می زدیم. یهو، یه پسر کره ای که میز پشتی ما بود زد رو شونم و پرسید که داشتیم درباره جیمینِ بی تی اس حرف می زدیم؟ گفتم آره، اونم گوشیشو درآورد تا یه عکس دسته جمعی از دوران سربازیشو نشون بده. عکس تو محیط بسته بود، و جیمین تو ردیف جلو سمت راست بود، یه تیشرت آستین کوتاه سبز نظامی پوشیده بود، یه ساعت داشت و موهاش خیلی کوتاه بود. صورتش خیلی سفید و کوچیک به نظر می رسید، و حتی داشت علامت ✌️🏻 نشون می داد.
پسره بهم گفت که عکسو خیلی وقت بعد از اینکه جیمین اومده گرفته بودن، ولی چون خیلی زود خدمتش تموم شد، این تنها عکسی بود که داشت. گفت که جیمین اولش خجالتی بود و بقیه رو 'سونبه، آقا' صدا میکرد ولی بعدش با همه خیلی صمیمی شد. مهربون و خونگرم بود، و اغلب به بقیه کمک می کرد. ظاهراً، مردم دوست داشتن با جیمین درباره مشکلاتشون حرف بزنن. انگار که یه دفتر خاطرات انسانی بود."
👤 "پنجشنبه گذشته با دوستم رفته بودم چای عصرونه بخوریم، و آخرش داشتیم درباره جیمین حرف می زدیم. یهو، یه پسر کره ای که میز پشتی ما بود زد رو شونم و پرسید که داشتیم درباره جیمینِ بی تی اس حرف می زدیم؟ گفتم آره، اونم گوشیشو درآورد تا یه عکس دسته جمعی از دوران سربازیشو نشون بده. عکس تو محیط بسته بود، و جیمین تو ردیف جلو سمت راست بود، یه تیشرت آستین کوتاه سبز نظامی پوشیده بود، یه ساعت داشت و موهاش خیلی کوتاه بود. صورتش خیلی سفید و کوچیک به نظر می رسید، و حتی داشت علامت ✌️🏻 نشون می داد.
پسره بهم گفت که عکسو خیلی وقت بعد از اینکه جیمین اومده گرفته بودن، ولی چون خیلی زود خدمتش تموم شد، این تنها عکسی بود که داشت. گفت که جیمین اولش خجالتی بود و بقیه رو 'سونبه، آقا' صدا میکرد ولی بعدش با همه خیلی صمیمی شد. مهربون و خونگرم بود، و اغلب به بقیه کمک می کرد. ظاهراً، مردم دوست داشتن با جیمین درباره مشکلاتشون حرف بزنن. انگار که یه دفتر خاطرات انسانی بود."
۱.۲k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.