" انتقام شجاعانه "
" انتقام شجاعانه "
اپیزود ۲۲
هانما یه ضربه دیگه تو شکمم و یه ضربه به قفسه سینم زد و کیساکی از پشت یه ضربه به کمر و شونم زد درد زیادی داشتم ... خیلی هم درد داشتم این دردا برای من زیادی بودن ولی باجی بیشتر از من کشیده بود ... یه صدای آشنا اومد " شما باز شروع کردین ؟ " صدای آشنایی بود ولی من داشتم بیهوش میشدم و چشام کم کم داشت بسته میشد
وقتی بیدار شدم تو بیمارستان بودم دردم کمتر شده بود ولی هنوز درد داشتم تاکی تخت کناریم بود و چیفویو تخت اونوریم مامانم اومد " یوکی بیدار شدی ؟ چه اتفاقی افتاد؟ " یه دفه یه صدای بلندی از سالن اومد و باجی اومد تو " یوکی چرا اینجوری شدی چه اتفاقی افتاده؟ " باجی داشت گریه میکرد نمیتونستم جلوی خندم رو بگیرم باجی اومد سمتم " خوبی ؟ چیزیت که نشده ؟ کجات درده ؟ " اون هم عصبانی بود و هم ناراحت برای همین چیزی نگفتم تا آروم بشه چیفویو به هوش اومد " والهالا اینکارو کرده باجی " باجی با تعجب گفت "والهالا ؟ " باجی انگار میخواست بره دعوا کنه که دستشو گرفتم " باجی نمیشه بزاری اول خوب شم بعد بری دعوا کنی ؟ حس خوبی ندارم " اونم رو صندلی کنار تختم نشست و دستمو بوسید " بعدا حساب اون ( به دلیل روزه بودن فحش نمیدم ) میرسم ... برم خوراکی بخرم و بیام " و بلند شد رفت امیدوارم کار بدی زیر سرش نباشه جسمی داغونم و اگه روحی هم داغون بشم دیگه اوضاع خیلی خیط میشه
رفتم رو تخت تاکی نشستم " خانم پرستار چرا بهوش نمیاد ؟ " پرستاره لبخند زد " اون بهوش اومده خودش خوابیده " وادا هل " خانم پرستار اصن این چرا بیمارستانه ؟ " پرستاره " اکسیژن کم آورد برای همین اوردیمش بیمارستان وقتی بیدار شد مرخصه " تکونش دادم " بیدار شو " بعد پیش چیفویو نشستم " چیفویو کون متاسفم که برای نجات دادن من صدمه دیدی و ممنونم که بهم کمک کردی " چیفویو " نه اشکالی نداره باجی وقتی رفت تورو به من سپرد پس انجام وظیفه بود" یوکی " چیفویو کون چطوری منو دیدی و اونجا چه اتفاقی افتاد " چیفویو " یه چند روز بود اعضای والهالا رو پیش خونت میدیدم و مثل همیشه اومدم تا چک کنم که دیدم دارن میزننت برای همین اومدم کمکت و انگار در پارکینگ روی برادرت بسته بودن و کلی داد زدم تا مامان بابات بیدار شن و زنگ زدم آمبولانس و خلاصه کتک خوردم و زدم " یوکی " واقعا ممنونم چیفویو کون احیانا اونا وقتی میومدن طرف خونم سیگار و الکل داشتن ؟ " چیفویو " مگه تو دیدیشون ؟ " یوکی " بوش به خونه میومد اونا کیان ؟ " چیفویو " والهالا چند سال پیش با تومان جنگیدن سر باجی و تومان برنده شد و الان اونا دشمنای سرسخت ما ان ولی گنگ موتور سواری اونا رو مجبور به اینکار کرده "
اپیزود ۲۲
هانما یه ضربه دیگه تو شکمم و یه ضربه به قفسه سینم زد و کیساکی از پشت یه ضربه به کمر و شونم زد درد زیادی داشتم ... خیلی هم درد داشتم این دردا برای من زیادی بودن ولی باجی بیشتر از من کشیده بود ... یه صدای آشنا اومد " شما باز شروع کردین ؟ " صدای آشنایی بود ولی من داشتم بیهوش میشدم و چشام کم کم داشت بسته میشد
وقتی بیدار شدم تو بیمارستان بودم دردم کمتر شده بود ولی هنوز درد داشتم تاکی تخت کناریم بود و چیفویو تخت اونوریم مامانم اومد " یوکی بیدار شدی ؟ چه اتفاقی افتاد؟ " یه دفه یه صدای بلندی از سالن اومد و باجی اومد تو " یوکی چرا اینجوری شدی چه اتفاقی افتاده؟ " باجی داشت گریه میکرد نمیتونستم جلوی خندم رو بگیرم باجی اومد سمتم " خوبی ؟ چیزیت که نشده ؟ کجات درده ؟ " اون هم عصبانی بود و هم ناراحت برای همین چیزی نگفتم تا آروم بشه چیفویو به هوش اومد " والهالا اینکارو کرده باجی " باجی با تعجب گفت "والهالا ؟ " باجی انگار میخواست بره دعوا کنه که دستشو گرفتم " باجی نمیشه بزاری اول خوب شم بعد بری دعوا کنی ؟ حس خوبی ندارم " اونم رو صندلی کنار تختم نشست و دستمو بوسید " بعدا حساب اون ( به دلیل روزه بودن فحش نمیدم ) میرسم ... برم خوراکی بخرم و بیام " و بلند شد رفت امیدوارم کار بدی زیر سرش نباشه جسمی داغونم و اگه روحی هم داغون بشم دیگه اوضاع خیلی خیط میشه
رفتم رو تخت تاکی نشستم " خانم پرستار چرا بهوش نمیاد ؟ " پرستاره لبخند زد " اون بهوش اومده خودش خوابیده " وادا هل " خانم پرستار اصن این چرا بیمارستانه ؟ " پرستاره " اکسیژن کم آورد برای همین اوردیمش بیمارستان وقتی بیدار شد مرخصه " تکونش دادم " بیدار شو " بعد پیش چیفویو نشستم " چیفویو کون متاسفم که برای نجات دادن من صدمه دیدی و ممنونم که بهم کمک کردی " چیفویو " نه اشکالی نداره باجی وقتی رفت تورو به من سپرد پس انجام وظیفه بود" یوکی " چیفویو کون چطوری منو دیدی و اونجا چه اتفاقی افتاد " چیفویو " یه چند روز بود اعضای والهالا رو پیش خونت میدیدم و مثل همیشه اومدم تا چک کنم که دیدم دارن میزننت برای همین اومدم کمکت و انگار در پارکینگ روی برادرت بسته بودن و کلی داد زدم تا مامان بابات بیدار شن و زنگ زدم آمبولانس و خلاصه کتک خوردم و زدم " یوکی " واقعا ممنونم چیفویو کون احیانا اونا وقتی میومدن طرف خونم سیگار و الکل داشتن ؟ " چیفویو " مگه تو دیدیشون ؟ " یوکی " بوش به خونه میومد اونا کیان ؟ " چیفویو " والهالا چند سال پیش با تومان جنگیدن سر باجی و تومان برنده شد و الان اونا دشمنای سرسخت ما ان ولی گنگ موتور سواری اونا رو مجبور به اینکار کرده "
۴.۶k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.