" انتقام شجاعانه "
" انتقام شجاعانه "
اپیزود ۲۱
اومدم سر میز شام نشستم ولی احساس گرسنگی نمیکردم " مامان من میل ندارم " و رفتم تو اتاقم و در اتاقمو بستم یعنی باجی میخواد بره کجا ؟ ازونجایی که عضو یه گنگ بزرگه احتمالا باز آسیب میبینه ... نتونستم بخوابم بهش پیام دادم " باجی بهم نگفتی کجا میری " ولی باجی پیامم رو سین نکرد احتمالا دیگه برای جلو گرفتنش دیر شده بود ... با خودم فکر کردم لازم نیست نگران باشم و خوابیدم
نصفه شب نزدیکای ساعت ۴ از خواب پریدم چون یه صداهایی از بیرون میومد نگای پنجره کردم انگار یکی جلوی خونمون وایساده بود ولی اون فقط یه سایه بود گفتم شاید ازون موجودات ماورایی باشه و رفتم تو اتاق تاکی پنجره اتاق تاکی باز بود و بوی الکل و سیگار احساس میشد خیلی ترسیده بودم نمیدونستم داشت چه اتفاقی میوفتاد ولی اون یه انسان بود مطمئمنم همونطور اونجا نشسته بودم و هر لحظه بیشتر بو احساس میشد " یوکی تویی ؟ چرا اونجا وایسادی ؟ " تاکی بیدار شده بود رفتم کنارش دراز کشیدم " تاکی احساس میکنم بوی الکل و سیگار میاد یه سایه هایی هم از پنجره رد میشن حس خوبی ندارم" تاکی بغلم کرد و با یه دستش موهامو ناز میکرد و با یه دست دیگش آروم میزد تو کمرم " چیز مهمی نیست مردمن کس دیگه ای نیست ذهن خودتو درگیر نکن و بخواب " این وضعو تا یه هفته تحمل کردیم و بعد تصمیم گرفتیم شبو جلوی خونه رژه بریم ببینیم چخبره " یوکی تو اینجا بمون یه صدا از پارکینگ میاد من میرم ببینم چخبره " و رفت و من تنها بیرون موندم از بیرون داد زدم " تاکی همچی روبه راهه ؟ " اونم داد زد " آره فقط یه گربه فضولی اومده تو نمیره هم " که یه دفه از بیرون یه صدای نه خیلی کلفت اومد " پس یوکی تویی " برگشتم پشت سرم یه گله ای از پسر بود با سویشرت اون پسری که اینو بهم گفت پشتشو کرده بود بهم و پشت سویشرت یه فرشته بدون سر بود و موهاش مشکی بود و چند تا تیکه موی بلوند داشت پرسیدم " شما کین ؟ با من چیکار دارین ؟ " پسره برگشت بهم " تو بودی که چند روز پیش به پیست موتور سواری رفتی؟ " نمیدونم اونا کین ولی جواب سوالاشون رو میدم تا زود برن " آره چطور ؟ " بینشون اون پسره بود ... هانما و کیساکی ! هانما اومد جلو "من تورو تاحالا دیدم ؟ " ترجیح دادم بهش جواب ندم " خب کارتون با من چیه ؟ " کیساکی اومد جلو " یکوچولو اذیتت میکنیم بعدش میریم " من گاردمو گرفتم " بهتره برین چون این روزا تو مود خوبی نیستم یکاری میکنم که نباید بکنم پس برین " دو تا پسر اومدن بلندم کردن بردنم پیش اون پسر رهبره و گذاشتنم زمین پسره یه سیلی محکم خوابوند تو گوشم من معمولا با یه سیلی دردم نمیگیره ولی اون سیلی خیلی محکم بود و درد صورتم هر لحظه بدتر میشد
اپیزود ۲۱
اومدم سر میز شام نشستم ولی احساس گرسنگی نمیکردم " مامان من میل ندارم " و رفتم تو اتاقم و در اتاقمو بستم یعنی باجی میخواد بره کجا ؟ ازونجایی که عضو یه گنگ بزرگه احتمالا باز آسیب میبینه ... نتونستم بخوابم بهش پیام دادم " باجی بهم نگفتی کجا میری " ولی باجی پیامم رو سین نکرد احتمالا دیگه برای جلو گرفتنش دیر شده بود ... با خودم فکر کردم لازم نیست نگران باشم و خوابیدم
نصفه شب نزدیکای ساعت ۴ از خواب پریدم چون یه صداهایی از بیرون میومد نگای پنجره کردم انگار یکی جلوی خونمون وایساده بود ولی اون فقط یه سایه بود گفتم شاید ازون موجودات ماورایی باشه و رفتم تو اتاق تاکی پنجره اتاق تاکی باز بود و بوی الکل و سیگار احساس میشد خیلی ترسیده بودم نمیدونستم داشت چه اتفاقی میوفتاد ولی اون یه انسان بود مطمئمنم همونطور اونجا نشسته بودم و هر لحظه بیشتر بو احساس میشد " یوکی تویی ؟ چرا اونجا وایسادی ؟ " تاکی بیدار شده بود رفتم کنارش دراز کشیدم " تاکی احساس میکنم بوی الکل و سیگار میاد یه سایه هایی هم از پنجره رد میشن حس خوبی ندارم" تاکی بغلم کرد و با یه دستش موهامو ناز میکرد و با یه دست دیگش آروم میزد تو کمرم " چیز مهمی نیست مردمن کس دیگه ای نیست ذهن خودتو درگیر نکن و بخواب " این وضعو تا یه هفته تحمل کردیم و بعد تصمیم گرفتیم شبو جلوی خونه رژه بریم ببینیم چخبره " یوکی تو اینجا بمون یه صدا از پارکینگ میاد من میرم ببینم چخبره " و رفت و من تنها بیرون موندم از بیرون داد زدم " تاکی همچی روبه راهه ؟ " اونم داد زد " آره فقط یه گربه فضولی اومده تو نمیره هم " که یه دفه از بیرون یه صدای نه خیلی کلفت اومد " پس یوکی تویی " برگشتم پشت سرم یه گله ای از پسر بود با سویشرت اون پسری که اینو بهم گفت پشتشو کرده بود بهم و پشت سویشرت یه فرشته بدون سر بود و موهاش مشکی بود و چند تا تیکه موی بلوند داشت پرسیدم " شما کین ؟ با من چیکار دارین ؟ " پسره برگشت بهم " تو بودی که چند روز پیش به پیست موتور سواری رفتی؟ " نمیدونم اونا کین ولی جواب سوالاشون رو میدم تا زود برن " آره چطور ؟ " بینشون اون پسره بود ... هانما و کیساکی ! هانما اومد جلو "من تورو تاحالا دیدم ؟ " ترجیح دادم بهش جواب ندم " خب کارتون با من چیه ؟ " کیساکی اومد جلو " یکوچولو اذیتت میکنیم بعدش میریم " من گاردمو گرفتم " بهتره برین چون این روزا تو مود خوبی نیستم یکاری میکنم که نباید بکنم پس برین " دو تا پسر اومدن بلندم کردن بردنم پیش اون پسر رهبره و گذاشتنم زمین پسره یه سیلی محکم خوابوند تو گوشم من معمولا با یه سیلی دردم نمیگیره ولی اون سیلی خیلی محکم بود و درد صورتم هر لحظه بدتر میشد
۳.۹k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.