بخوانید جالبه

بخوانید جالبه 😊 😉
یکی تعریف می‌کرد وقتی از نماز جماعت صبح بر می‌گشتم جماعتی را دیدم که بزور قصد سوار کردن گاو نری را در ماشین داشتند.
گاو مقاومت می‌کرد و حاضر نبود سوار ماشین بشود، من رفتم دستی به پیشانی گاو کشیدم؛
گاو مطیع شد و سوار شد.

من مغرور شدم و پیش خودم گفتم؛
«این از برکت نماز صبح است.»

وقتی رسیدم خانه دیدم مادرم گریه و زاری می‌کند، علت را که جویا شدم گفت «گاومان را دزدیدند!»

گاو مرا شناخته بود ولی من او را نشناختم.😉 😂 😅
دیدگاه ها (۸)

لاله رخا ،سمن برا، سرو روان کیستی!؟سنگ‌دلا، ستم‌گرا، آفت جان...

آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریختغم نمی گردد جدا از جان...

چون سر زلف تو آشفته خیالی دارم الله الله که چه سودای محالی د...

پارت 2. خیانت

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۶

انبه شیرین من Part 8ویو کوکخیلی هیجان زده شدم البته من هنوز ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط