حرفی بزن تو ای درد آشنا حرفی بزن

حرفی بزن تو ای درد آشنا حرفی بزن
میشکنی چرا قلب ِ مرا
منی که عمری پا به پای ِ تو دمیده ــَم
آه
منی که جز عشقت گلی دگر نچیده ــَم
آه

ندارم بغضی از تقدیر از این دوران ِ دورا دیر
خدا میداند
سپردم هرچه هست هستی به دستت ای می ِ مستی
خدا میداند
منی که عمری پا به پای ِ تو دمیده.ــَم
آه
منی که جز عشقت گلی دگر نچیده ــَم
آه

منی که جز عشقت گلی دگر نچیده ــَم
آه
دیدگاه ها (۱)

نه یوسفم، نه سیاوش، به نفس کشتن و پرهیزکـــه آورد دلــــــم ...

حالا پیمبرانه شدی ره نمای منبا تو بهشت میشود اینگونه جای منو...

هوا آن سوی ِ چشمانم بارانیست سکوتم تحفه ی ِ رنجی پنهانی ستبه...

اینجوریه واقعا؟خخخخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط