پاشدم که برم دستشویی که یونگی بهم فهموند که کجا میری گفتم

پاشدم که برم دستشویی که یونگی بهم فهموند که کجا میری گفتم میرم دستشویی رفتم دستشویی به دست و صورتم یه آبی زدم و می‌خواستم بیام بیرون که یه نفر دستمو کشید همون پسره بود بهم گفت
جیمین : به به خانم خوشگله کجا
یونا : ولم کن
می‌خواستم برم که منو کوبوند به دیوار دو دستشو دو طرفم گذاشت و گفت
جیمین: نمی‌زارم بری ازت خوشم میاد
میخواست منو ببوسه که مشت یه نفر رو صورتش فرود آمد یونگی بود تااون پسره رو داشت می‌کشت
یونا : ولش کن. الان می کشیش
یونا : شوگا لطفاً ولش کن
انگار اسم شوگا رو که گفتم وایساد روشو برگدوند طرفم یه نگاه ترسناک بهم میکرد که ترسیدم
ویو یونگی
دیدم یونا نمیاد خیلی طولش داده بود برای همین رفتن دنبالش که باز کردم دیدم جیمین می‌خواد به زور ببوستش منم عصبانی شدم و تا می‌خورد زدمش بعد یونا گفت ولش کن که من اولش کردم و یه نگاه ترسناک به یونا کردم دستشو گرفتم کشیدمش تو ماشین و لبامو گذاشتم رو لباش بعد از چند دقیقه که نفس کم آوردم ولش کردم بعد با سرعت به خونه حرکت کردم
یونا : یونگی میشه یکم آرومتر بری
یونگی : .......
یونا : دارم با تو حرف میزنم (یکم داد)
یونگی : سرمن داد نزن فهمیدی بزار برسیم خونه می دونم چیکارت کنم (داد)
ویو یونا
یه بغض بدی تو گلوم بود ترسیده بودم نمی دونستم یونگی می خواد چه بلایی سرم بیاره
دیگه هیچ حرفی بینمون رد بدل نشد تا خونه
بعد از چند مین رسیدیم خونه
یونگی : پیاده شو ( سرد)
پیاده شدم که یونگی دستمو گرفت و کشید بردم تو یه جایی که انگار اتاق شکنجه بود
از توی کمد یه شلاق برداشت و آمد سمتم
یونگی : هر چندتا شلاغ که زدم باید بشماری فهمیدی (داد)
یونا : ا اره
یونا : 1 ..هق 100 هق ...250 ..هق ...600
همیجام خونی بود دیگه جون نداشتم و سیاهی متعلق
ویو یونگی
عصابم خورد شده بود که جیمین میخواست یونا رو ببوسم همه حرصم رو روی اون خالی کردم زدمش بعد دیدم غرق خون از هوش.رفت حالا فهمیده بودم چیکار کردم
یونگی : یونا عشقم بیدار شو یونا ترو خدا بیدار شو دکترو خبر کنین
بادیگارد : چشم
بادیگارد دکتر رو خبر کرد یونا رو برآید استایل بغل کردم
بردم تو اتاق سر تخت گذاشتمش دستشو گرفتم بعد از چند دقیقه دکتر آمد
دکتر : سلام ارباب میشه بیرون منتظر باشید
یونگی : باشه
رفتم بیرون منتظر موندم بعد از چند مین دکتر از اتاق آمد بیرون رفتم سمتش گفتم
یونگی : حالش چطوره
دکتر : حالش خوبه زخماشو پوماد زدم هروقت حالش بد شد بهم خبر بدید
یونگی : ممنون
رفتم داخل دیدیم یونا بیداره
یونگی : یونا عشقم
دیدگاه ها (۴)

یونگی : یونا عشقم یونا : .......یونگی : می دونم از دستم اع...

صبح) با دل درد شدیدی چشمامو باز کردم یونگی رو دیدم کنارم مث...

آمد سمتم و لباسمو جر داد لباشو مکم کبوند رو لبامو لباس خودشم...

ویو یونا صبح با دل درد شدیدی پاشدم دیدم یونگی داره نگام می‌ک...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

جیمین فیک زندگی پارت ۶۱#

جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۴#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط