زندگیه جهنمی ( پارته شیش )

زندگیه جهنمی ( پارته شیش )
خیلی ترسناک بود انگار قصد داشت با دوتا دستاش خفم کنه با قیافه ای سرد بهم زل میزنه و میگه

مایکی: حق نداری به دوستام توهین کنی
شیر فهم شد؟

با تته پته گفتم

ب..باشه باشه...

مایکی: خوبه چون اگه به حرفم گوش نکنی بهترهب گم که عاقبت خوبی نداره و از اصلا از این عاقبتت خوشت نخواهد آمد

بهش نگاه کردم یکجوری اخم آلود و سرد بود انگار باباشو کشتم

میگم‌...خیلی بچه بنظر میای...

وقتی فهمیدم چی گفتم سریع جلو دهنم رو گرفتم
با اخم سمتم میاد و من به دیوار هل میده و با چشمای تهدید آمیز میگه

مایکی: یاد بگیر از اون زبون نمکیت بهتر استفاده کنی، پرنسس

متاسفم...نمیخواستم...

صورتش نزدیک صورتم میکنه نفسش رو روی پوستم حس میکردم صورتم گل انداخته بود

مایکی: حرف نزن، نمیخوام بشنوم از یک پرنسس که توی پر قو بزرگ شده برای من دلیل بیاره دیگه حق نداری اینطوری حرف بزنی، فهمیدی؟

آره...متاسفم...رئیس...

نگاه سردی بهم میندازه بعدشم ولم میکنه و میره وقتی رفت میدیدم که ریندو بهم با عصبانیت خیرع شده امد یمتمم و چونمو گرفت

ریندو: نباید به اموالم دست میزد

به. تعجب به حرفش فکر میکردم که منو وحشیانه بوسید