عشق و ثروت فصل پارت اول

عشق و ثروت ( فصل ۲ پارت اول )
جوابی نداشتم که به چیفویو بدم پس بی تفاوت به بیرون نگاه کردم و یکم بعد رسیدیم خونه‌ی چیفویو
با کمک چیفویو از ماشین پیاده شدم و با استفاده از عصا خودمو به آسانسور رسوندم و چیفویو اومد و توی آسانسور به چیفویو تکیه دادم و منتظر بودم تا در باز بشه

رسیدیم به طبقه‌ای که خونه‌ی چیفویو قرار داشت
چیفویو در واحد رو باز کرد و من وارد خونه‌ی چیفویو شدم و چیفویو من رو برد سمت اتاق مهمانی که برام آماده کرده بود
چیفویو جلوی در اتاق مهمان دیگه از من دور شد و رفت توی اتاق خودش
در رو باز کردم و چراغا رو روشن کردم و با کوکو مواجه شدم
هول شدم

_ت...تو ای...نجا چیکا..ر میکنی؟؟

با خونسردی نگاهم کرد و اومد سمتم قبل از اینکه بخواد لمسم کنه یا ر کار دیگه‌ای به سمت عقب رفتم اما زودتر از من دستم رو گرفت و کشیدم توی بغلش پسش زدم وسیله محکمی به صورتش زدم ای


ــــ مرتیکه پست فطرت چطور جرات کردی بهم دست بزنی

در رو براش باز کردم که گورشو گم کنه بیرون

زمان: چند سال

بعد رفته بودم پارک تا یکم قدم بزنم که با یه پسر تقریباً هم قد خودم مواجه شدم موهاش ترکیبی از سفید و سیاه بود وقتی صورتش رو دیدم باورم نمی‌شد که خودش بود اون کوکو بود چند سالی بود که ندیده بودمش بعد یه دعوا من رفتم زندان یا بهتره بگم کانون اصلاح و تربیت و دیگه ندیدمش موهام کاملاً کوتاه بود و چند سانت از اون بلند بود صورتم کاملاً معلوم بود و اون سوختگی قدیمی که خاطراتمو مرور می‌کرد کاش می‌شد اون قسمت از صورتم رو برداشت همینطور تو فکر بودم که با شنیدن لقب قدیمی که اون بهم داده بود به خودم اومدم وقتی به صدا توجه کردم دیدم که مال کوکوئه اون ادامه داد...
دیدگاه ها (۲)

ایدلانه سیاه ( پارته شیش ) که دیدم یک تیکه گوشته بزرگه باربی...

فقط کمی گرم تر ( پارته سه )تو سکوت سرمو انداختم و به حلقم خی...

خوابه ابدی ( پارته شیش )

زندگیه جهنمی ( پارته شیش ) خیلی ترسناک بود انگار قصد داشت با...

درخواستی🖤🩸🩸

قهوه تلخ پارت ۵۷سان: من نمیخوام بیامویلیام: برای چی؟سان: آخه...

رمان { برادر ناتنی } پارت ۱۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط