همیشه از ارتباط چشمی با آدمها پرهیز میکرد، برای کنفرانس ه
همیشه از ارتباط چشمی با آدمها پرهیز میکرد، برای کنفرانس هم که کنار تخته میامد نگاه به زمین و سقف و در را به نگاه به صورت های خسته و افسرده ما ترجیح میداد در جمع ها هم وقتی میخواست صحبتی بکند وسط حرف هایش مکثی میکرد بلند میشد و میگفت معذرت میخوام باید بروم. گهگاهی میدیدم که گوشه ای مینشست، بیصدا اشک هایش را پاک میکرد و با خودش حرف میزد کمکم توانستم به او بعنوان رفیق نزدیک شوم علت همه آن رفتارها و گریه های یواشکی اش را پرسیدم بار اول منکر همه انها شد بار دوم گفت مود عادی من است بار سوم هم خواست از جواب دادن فرار کند اما چشم های پر از اشکش مانعش شدند: هیچوقت باور نکرد که دوستش دارم همه آنروز هایی که گمان میکرد دوستش ندارم با خودم در جنگ بودم نمیدانست که چندین بار دست به خودکشی زده بودم اما هربار فکر او مرا از وسط راه پشیمانزده برمیگرداند همه ان روزهایی که جلوی رویم گریه میکرد و میگفت تو مرا هیچوقت نخواستی داشتم از درون متلاشی میشدم هیچوقت نفهمید حالم به مرور زمان دارد خراب تر میشود هیچوقت قانع نشد خنثی شدنم ذرهای به دوست داشتنش ربطی ندارد و طوری رفت که هیچوقت نتوانست برگردد..
ماندانا اگر این نوشته را میخوانی؛ برگرد! نمیدانم که بازهم میتوانی کنار سعید باشییانه اما این را میدانم باید بیایی باید که سعید بفهمد که تو باور کرده ای دلیل منزوی شدن آن روز های سعید ربطی به تو نداشته است در غیراینصورت دوقطبیای که در نبودت تبدیل به سایکوز شده است او را از ما خواهد گرفت.
ماندانا اگر این نوشته را میخوانی؛ برگرد! نمیدانم که بازهم میتوانی کنار سعید باشییانه اما این را میدانم باید بیایی باید که سعید بفهمد که تو باور کرده ای دلیل منزوی شدن آن روز های سعید ربطی به تو نداشته است در غیراینصورت دوقطبیای که در نبودت تبدیل به سایکوز شده است او را از ما خواهد گرفت.
۳۰.۱k
۲۶ مرداد ۱۴۰۱