باران می بارید تند بی وقفه خیس خیس بودم بی چت

باران می بارید... تند... بی وقفه... خیس خیس بودم... بی چتر... بی هم نفس...با دل تنگ... بی هم قدم... بی دلخوشی ... بدون حس کردن لطافت باران... من می باریدم... آسمان هم... من از غم... آسمان را نمی دانم...!!
یک جاهایی توی زندگی می رسد که حال نفس کشیدن هم نداری... که فقط خود خودش را می خواهی... که نمیفهمی نیست... !
نیست و باران به درد عاشقانه هایم نمی خورد... پشت فرمان می نشینم و صدای موسیقی را زیاد می کنم... اشکهایم را پاک می کنم... ریمل پای چشم هایم را هم... آفتاب گیر را پایین میدهم و شالم را مرتب می کنم... یک لبخند از جنس درد هم می گذارم روی لبهایم... حرکت میکنم... باران به شیشه می کوبد... قلب من به سینه... جلوی خانه که ترمز می کنم مات می مانم... درست مقابلم توی ماشین مشکی رنگش نشسته و سرش را روی فرمان گذاشته... لبخندم گم و گور میشود... ماشین را خاموش می کنم... باران هم چنان می بارد... سرش را بلند می کند... دلم می ریزد... پیاده میشود... پاهایم سست می شود... به سمتم می آید... قلبم نمی زند... و بعد درست کنارم روی صندلی می نشیند...فرمان را محکم فشار میدهم و زل میزنم به باران... با صدای بم مردانه اش باران دیگر قشنگی ندارد...
- می دونی ساعت چنده؟؟؟
مردها روی زن مورد علاقه شان غیرت دارند دیگر نه؟؟؟
باز می پرسد:
- روزی که دیدمت بارون می بارید یادته؟؟؟
یادم هست... یک جور بدی هم یادم هست...
- امشب که بارون اومد یادت افتادم.!
من قطره قطره ی باران را می بوسم قول می دهم...
- بعد حس کردم زیادی جات خالیه!
باران چرا زودتر نبارید؟
- بعد فکر کردم نمیشه فراموشت کرد، روز بعد از نبودنت یه درخت بید مجنون دیدم یادت افتادم آخه دوست داشتی... شبش محسن چاوشی گوش دادم یادت افتادم آخه دوست داشتی صداش و ... صبحش مربای تمشک خریدم واسه صبحونه... یادت افتادم... آخه دوست داشتی... بعد از ظهر ش دلم هوای شمال و دریا کرد... باز یادت افتادم... آخه دوست داشتی... امشب بارون بارید... یادت افتادم... آخه...
سکوت می کند... نگاهش می کنم... لبخند می زند... ادامه میدهد...
- خب فکر کردم وقتی هنوز یادمه چیا دوست داشتی وقتی میدونم... وقتی جات همش خالیه ینی نبودنت مزخرف ترین اتفاقه هان؟؟؟ فکر کردم باید باشی... چه الان که بارون می یاد... چه وقتی با سر میرم توی بید مجنون... چه وقتی هوای شمال می زنه به سرم چه وقتی هوس مربای تمشک می کنم... چه وقتی نبودنت حتی خنده دار میشه... می دونی خانومی گاهی آدما به این نتیجه می رسن جدایی اشتباهه، تصمیم غلطی بوده... آدم و به غلط کردن انداخته... که طاقت نمیاری... ولی لج می کنی و تا ته تهش ادامه میدی... من نخواستم ادامه بدم... واسه همین دیشب نماز باران خوندم... می فهمی که؟؟؟؟
- اره زور بارون به احساس می رسه!


#فاطمه-خاوریان


پی نوشت:
یه شب که هوای بارون کردم، یه شب که نوشتن سخت شده بود... !
دیدگاه ها (۷)

نمیدانم آن یک نفر که همه ی ما نداریمش خودش چه کسی را ندارد.....

تاکه هر وقت بوسه میخواهم دلبرم لج میکندای جماعت!عشقِ من خیلی...

رو به آینه هر پیرهنی پوشیدم غیر آغوش تو چیزی به تنم جور نشد....

که دستی روی شونم حس کردم برگشتم _زود باش وسایلت رو جمع کن نم...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط