اره ارزو اخرش بهش پیام داد...
اره ارزو اخرش بهش پیام داد...
که بعداز چندلحظه لعیا هم پیام داد،شما؟
ارزو بهش اس داد...واقعاکه خانم لعیا صادقی ازت انتظارنداشتم ...که از همسرم گدای محبت میکنی ارزویم...
تالعیا پیامو خوند جواب داد ...
اصن شوهرت کی هست ...شاهزاده که نیس که من بخوام ازش گدای محبت کنم ...
من عاشق شوهرم و بچه هام اینقد غرق خوشبختیم که هیچ زنی مثل من نیس ...
ارزو اس داد ...اره معلومه پس چطور شماره ات یه پیام عاشقونه رو گوشی همسرم فرستاده کی داده پسسسسس....
اخر لعیا جواب نداد...
ارزو بهش زنگ زد ...لعیا بر نداشت ...ارزو داشت خورد میشد ...بیشترازدست علی که لابد بهاش ارتباط داره..
ارزو گف...واااااای اگ...اگه علی با لعیا رابطه داره چیییی ...اونوقت اونوقت من چه خاکی روسرم بریزم....
ارزو تصمیم گرف با علی هیچ رابطه ایی نداشته باشه...
بیشتر ازناراحتیش نمیدونست چکار کنه ...
علی با برادرش میره سرکار سرماشین سنگین FHدارن وضعشون خیلی خوبه بیشتراز فامیلای دیگه ...
علی بعصی اوقاتش تو خونه میموند ماشین برادرش همیشه زیرپاشه ...
اقاش هم پیره جایی کار نمیکنه...
فقط برادربزرگش و همسرش با علی و پدرومادرش دوتا خواهراشون تو یه خونه زندگی میکنن...
قراره وقتی علی ازدواج کرد سعید برادربزرگ علی خونه جفت خونه پدرش بسازه ...و اونجازندگی کنن
نزدیکای عروسی علی و ارزو کم کم میرسید ...ارزو هنوز با علی حرف نمیزد علی میمومد ولی ارزو حاضرنمیشد ببینش ..
داشتن همه میفهمیدن که چرا باهم حرف نمیزنن باهم نمیرفتن جایی...
ارزو حتی از اتاقش هم نمیرف بیرون ..
فقط گریه میکرد ...
به مادرش هم نگف ...جلوی مادرش خودشو ناراحت نشون نمیداد...
یه روز غروب داشت با گوشیش بازی میکرد که یدفه ...
صدای در اتاق بصدا دراومد رف باز کرد دید ....احسانه ...
بهش گف میشه بیام تو ...
گف بله داداش بیاتو...
احسان اومد و بهش گف ببین خواهرعزیزم من میدونم تو این روزا چقد ناراحتی تازه از علی اومدم با علی بودم رفته بودیم نوبت بگیریم واسه تزیین ماشین عروس ...
ارزو...
خود علی بهم گف که سرچی بحثتون شد و تو الان چند روز ناراحتی به چیزی ک ارزش نداره اینقد خودتو نابود کنی
تو خوب میدونی علی فقط خودتو میخواست و میخواد...
حتی یبار هم نرف خواستگاری لعیا ...
ولی تو چی دوبار اومد خواستگاریت ...
عشقشو واست ثابت کرد...
ارزو باورمیکنی تازه داشتیم میومدیم جلوی خودم بهش زنگ زد هرچی ازدهنش درامد بارش کرد باورکن ....
دیگه فک نکنم دوباره جرات کنه بهش اس بده تازه علی هیچ پیامی بهش نداد...
ارزو هی اشک بیصدا ازچشاش میریخت....
هیچی نمیگف.....
ارزو اجی حالا برو صورتتو بشور که علی بیرون منتظرته ...
وقتی منو رسوند گف صدات کنم برید اشتی کنید....
چند روز عروسیتونه میخواید یه عمر باهم زندگی کنید بچه که نیستید ...
ارزو هیچی نگف فقط اشکاشو پاک کرد احسان هم ازاتاق رف بیرون ...
ارزو رف صورتشو شست یواشکی رف بیرون دید با ماشینش تو کوچه که خیلی تاریک بود وایساد ومنتظربود...
احسان هم دیگه نیومد بهاش...
ماشینی دیگه نبود بزور ماشین علی دیده میشد ...
ارزو رف با تونیک سورمه ایش و شلوار سبزابی شال صورتی رف بیرون چادر سر نکرد خسته بود...
نزدیک ماشین شد که علی شیشه در ماشین پایین اورد و گف نترس ...
منم علی ...
بیا خانمی عشقم خیلی لفتش دادی ...بیا سوار شووو....
ارزو گوشی هم اورده بود تا سوار شد چیزی نگف سرشو اورده پایین ...که علی گف ارزو سرتو بگیر بالا منو نیگا کن ...
ارزو رف رو پیامهای لعیا که داده بود نشون علی داد...
که علی دید گف...ارزو بجان خودم من هیچ ارتباطی بهاش ندارم...بابا گور پدرش هرچی بخواد بگه بزار بگه ...مهم اینکه عشق من خودت و بس ارزو ...
یه دسته گل رز قرمز بزرگ از پشت اورد داد به ارزو و گف اشتییییییی.....هههه
ارزو خندید و علی بغلش کرد و سیر تو تاریکی ماشین لب گرفتن تاااادیگه خسته شدن...ارزو حالش عوض شد خوشحال شد و علی هم بهش گف باورمیکنی بالاترین قیمت و شیکترین ماشین انتخاب کردم که واسه عروس خودم ماشین پراز گل طبیعی تزیین میکنن...ارزو دست گلشو بو کرد و گف مرسی علی....خیلی دوستت دارم ...علی هم گف من هم دوستت دارم عشقم...
حالا دوست داری باهم بریم خونمون ارزو گف نه زشته خجالت میکشم...
علی گف خب عشقم پس من تا الان هم شام نخوردم ساعت ١٢شب بود پس اگه کاری نداری برم...
راستی ارزو شماره اونو پاک کن و دیگه هیچ پیامی بهش نده خب ...
ارزو قبول کرد ازهم خدافظی کردن ....ادامه دارد
که بعداز چندلحظه لعیا هم پیام داد،شما؟
ارزو بهش اس داد...واقعاکه خانم لعیا صادقی ازت انتظارنداشتم ...که از همسرم گدای محبت میکنی ارزویم...
تالعیا پیامو خوند جواب داد ...
اصن شوهرت کی هست ...شاهزاده که نیس که من بخوام ازش گدای محبت کنم ...
من عاشق شوهرم و بچه هام اینقد غرق خوشبختیم که هیچ زنی مثل من نیس ...
ارزو اس داد ...اره معلومه پس چطور شماره ات یه پیام عاشقونه رو گوشی همسرم فرستاده کی داده پسسسسس....
اخر لعیا جواب نداد...
ارزو بهش زنگ زد ...لعیا بر نداشت ...ارزو داشت خورد میشد ...بیشترازدست علی که لابد بهاش ارتباط داره..
ارزو گف...واااااای اگ...اگه علی با لعیا رابطه داره چیییی ...اونوقت اونوقت من چه خاکی روسرم بریزم....
ارزو تصمیم گرف با علی هیچ رابطه ایی نداشته باشه...
بیشتر ازناراحتیش نمیدونست چکار کنه ...
علی با برادرش میره سرکار سرماشین سنگین FHدارن وضعشون خیلی خوبه بیشتراز فامیلای دیگه ...
علی بعصی اوقاتش تو خونه میموند ماشین برادرش همیشه زیرپاشه ...
اقاش هم پیره جایی کار نمیکنه...
فقط برادربزرگش و همسرش با علی و پدرومادرش دوتا خواهراشون تو یه خونه زندگی میکنن...
قراره وقتی علی ازدواج کرد سعید برادربزرگ علی خونه جفت خونه پدرش بسازه ...و اونجازندگی کنن
نزدیکای عروسی علی و ارزو کم کم میرسید ...ارزو هنوز با علی حرف نمیزد علی میمومد ولی ارزو حاضرنمیشد ببینش ..
داشتن همه میفهمیدن که چرا باهم حرف نمیزنن باهم نمیرفتن جایی...
ارزو حتی از اتاقش هم نمیرف بیرون ..
فقط گریه میکرد ...
به مادرش هم نگف ...جلوی مادرش خودشو ناراحت نشون نمیداد...
یه روز غروب داشت با گوشیش بازی میکرد که یدفه ...
صدای در اتاق بصدا دراومد رف باز کرد دید ....احسانه ...
بهش گف میشه بیام تو ...
گف بله داداش بیاتو...
احسان اومد و بهش گف ببین خواهرعزیزم من میدونم تو این روزا چقد ناراحتی تازه از علی اومدم با علی بودم رفته بودیم نوبت بگیریم واسه تزیین ماشین عروس ...
ارزو...
خود علی بهم گف که سرچی بحثتون شد و تو الان چند روز ناراحتی به چیزی ک ارزش نداره اینقد خودتو نابود کنی
تو خوب میدونی علی فقط خودتو میخواست و میخواد...
حتی یبار هم نرف خواستگاری لعیا ...
ولی تو چی دوبار اومد خواستگاریت ...
عشقشو واست ثابت کرد...
ارزو باورمیکنی تازه داشتیم میومدیم جلوی خودم بهش زنگ زد هرچی ازدهنش درامد بارش کرد باورکن ....
دیگه فک نکنم دوباره جرات کنه بهش اس بده تازه علی هیچ پیامی بهش نداد...
ارزو هی اشک بیصدا ازچشاش میریخت....
هیچی نمیگف.....
ارزو اجی حالا برو صورتتو بشور که علی بیرون منتظرته ...
وقتی منو رسوند گف صدات کنم برید اشتی کنید....
چند روز عروسیتونه میخواید یه عمر باهم زندگی کنید بچه که نیستید ...
ارزو هیچی نگف فقط اشکاشو پاک کرد احسان هم ازاتاق رف بیرون ...
ارزو رف صورتشو شست یواشکی رف بیرون دید با ماشینش تو کوچه که خیلی تاریک بود وایساد ومنتظربود...
احسان هم دیگه نیومد بهاش...
ماشینی دیگه نبود بزور ماشین علی دیده میشد ...
ارزو رف با تونیک سورمه ایش و شلوار سبزابی شال صورتی رف بیرون چادر سر نکرد خسته بود...
نزدیک ماشین شد که علی شیشه در ماشین پایین اورد و گف نترس ...
منم علی ...
بیا خانمی عشقم خیلی لفتش دادی ...بیا سوار شووو....
ارزو گوشی هم اورده بود تا سوار شد چیزی نگف سرشو اورده پایین ...که علی گف ارزو سرتو بگیر بالا منو نیگا کن ...
ارزو رف رو پیامهای لعیا که داده بود نشون علی داد...
که علی دید گف...ارزو بجان خودم من هیچ ارتباطی بهاش ندارم...بابا گور پدرش هرچی بخواد بگه بزار بگه ...مهم اینکه عشق من خودت و بس ارزو ...
یه دسته گل رز قرمز بزرگ از پشت اورد داد به ارزو و گف اشتییییییی.....هههه
ارزو خندید و علی بغلش کرد و سیر تو تاریکی ماشین لب گرفتن تاااادیگه خسته شدن...ارزو حالش عوض شد خوشحال شد و علی هم بهش گف باورمیکنی بالاترین قیمت و شیکترین ماشین انتخاب کردم که واسه عروس خودم ماشین پراز گل طبیعی تزیین میکنن...ارزو دست گلشو بو کرد و گف مرسی علی....خیلی دوستت دارم ...علی هم گف من هم دوستت دارم عشقم...
حالا دوست داری باهم بریم خونمون ارزو گف نه زشته خجالت میکشم...
علی گف خب عشقم پس من تا الان هم شام نخوردم ساعت ١٢شب بود پس اگه کاری نداری برم...
راستی ارزو شماره اونو پاک کن و دیگه هیچ پیامی بهش نده خب ...
ارزو قبول کرد ازهم خدافظی کردن ....ادامه دارد
۱۷.۱k
۰۲ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.