عشق پنهان
پارت نمیدونم چند💔😐:
#لیسا
واقعا چرا اینجوری میشه چرا من کسایی برام مهمن رو از دست میدم چرا انقد بدشانسم💔ولی الکسا ولش کن تو دختر قویی هستی میتونی از پسش بربیایی باید این گی چه سول عوضی رو نابود کنی تو میتونی اره تو از پسش برمیایی
#کوک
نمیدونم چرا احساس میکردم یکی نارحته اوت فرد کیه که نارحته و داره اذیت میشه برام سواله
داشتم کار های باند رو انجام میدادم که یهو یونگی بدون این که در بزنه وارد شد
یونگی:کوک یالا بیا پایین ایو دیونه اینجاست بیا تا همه مون رو نخورده
من:😂😂ترسو اومدم وایسا
با خنده رفتم پایین که دیدم ایو عصبی داره پایین رفتم رو نگاه میکنه
من:چیشده ایو
ایو:هه که میخوای زن بگیری اره؟
من:نمیفهمم چی میگی
ایو:خودت رو نزن به نفهمی
من:وا چی میگی واقعا میگم نمیفهمم
ایو:پس چرا به من گفتن داری زن میگیری
من:اونوقت کی بهت گفت
ایو:سکینه(هیچ اسمی به ذهنم نرسید شرمنده😂😂😂😂😂)
من:سکینه بیا.
عصبی بهش نگا میکردم
من:خببب کار به جایی کشیده که فضولی من رو میکنی اره؟
سکینه:اقا....ب..بخدا...ا..یو...خانوم به زور از زبونم کشید بیرون
من:که اینطور من روز اول بهت نگفتم که هیچ راضی اینجا نباید بره بیرون
سکینه:چرا ولی گفت اگه نگم زبونم رو میکشه بیرون
من:حالا من بدترش رو سرت میارم منتظر باش.
گوشی رو برداشتم و یونگی رو خبر کردم بعد دو ثانیه اومد
یونگی:بله اقا
من:بکشش.
یونگی متعجب نگام میکرد منم با چشم بهش فهموندم که چیکارش کنه....
#در_قصر
داشتم خودم رو اماده میکردم که از لیسا یا همون الکساندرا خواستگاری کنم نمیدونم چرا استرس داشتم اونم بد انگار واقعا میخوام زن بگیرم
خب کوک ناسلامتی تو واقعا میخوای زن بگیری وا
ساکت باش دارم استرسم رو کم میکنم.
#لیسا
نمیدونم چرا انقد رو لباس های امروزم حساس بودم واقعا عجیب بود بلخره یه لباس از بین هزارن لباس انتخاب کردم و درش اوردم و شروع کردم به پوشیدم لباسم تو اینه قدی به خودم نگاه میکردم خیلی زیبا بودم واو کفش های قرمزم رو در اوردم و پوشیدمشون بعد شروع کردم به میکاپ کردن یه رژ قرمز جیغ زدم و تماممم خیلی زیبا موهامم بلند بسته بودم و چتری هام اومده بود پایین
فق تاجم مونده بود که اونم سرم کردم و از اتاق بیرون اومدم داشتم میرفتم سمت سالن که پچ پچ های نخست وزیر ها و انجمن شروع شد رفتم اون بالا نشتم و همه برام ادای احترام ور میاوردن صداشون رو میشنیدم.
وای خیلی متبکره خود شیفته میخواد چیکار که مارو صدا زده عینه مادربزگشه
من:ببخشید ولی اینجا جای غیبت کردن نیست اقایون و خانوم ها
بعد این حرفم تق تق کفش های یکی اومد وقتی کامل اومد از خشکلیش دهنم باز مونده.....
ادامه دارد.
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید
#لیسا
واقعا چرا اینجوری میشه چرا من کسایی برام مهمن رو از دست میدم چرا انقد بدشانسم💔ولی الکسا ولش کن تو دختر قویی هستی میتونی از پسش بربیایی باید این گی چه سول عوضی رو نابود کنی تو میتونی اره تو از پسش برمیایی
#کوک
نمیدونم چرا احساس میکردم یکی نارحته اوت فرد کیه که نارحته و داره اذیت میشه برام سواله
داشتم کار های باند رو انجام میدادم که یهو یونگی بدون این که در بزنه وارد شد
یونگی:کوک یالا بیا پایین ایو دیونه اینجاست بیا تا همه مون رو نخورده
من:😂😂ترسو اومدم وایسا
با خنده رفتم پایین که دیدم ایو عصبی داره پایین رفتم رو نگاه میکنه
من:چیشده ایو
ایو:هه که میخوای زن بگیری اره؟
من:نمیفهمم چی میگی
ایو:خودت رو نزن به نفهمی
من:وا چی میگی واقعا میگم نمیفهمم
ایو:پس چرا به من گفتن داری زن میگیری
من:اونوقت کی بهت گفت
ایو:سکینه(هیچ اسمی به ذهنم نرسید شرمنده😂😂😂😂😂)
من:سکینه بیا.
عصبی بهش نگا میکردم
من:خببب کار به جایی کشیده که فضولی من رو میکنی اره؟
سکینه:اقا....ب..بخدا...ا..یو...خانوم به زور از زبونم کشید بیرون
من:که اینطور من روز اول بهت نگفتم که هیچ راضی اینجا نباید بره بیرون
سکینه:چرا ولی گفت اگه نگم زبونم رو میکشه بیرون
من:حالا من بدترش رو سرت میارم منتظر باش.
گوشی رو برداشتم و یونگی رو خبر کردم بعد دو ثانیه اومد
یونگی:بله اقا
من:بکشش.
یونگی متعجب نگام میکرد منم با چشم بهش فهموندم که چیکارش کنه....
#در_قصر
داشتم خودم رو اماده میکردم که از لیسا یا همون الکساندرا خواستگاری کنم نمیدونم چرا استرس داشتم اونم بد انگار واقعا میخوام زن بگیرم
خب کوک ناسلامتی تو واقعا میخوای زن بگیری وا
ساکت باش دارم استرسم رو کم میکنم.
#لیسا
نمیدونم چرا انقد رو لباس های امروزم حساس بودم واقعا عجیب بود بلخره یه لباس از بین هزارن لباس انتخاب کردم و درش اوردم و شروع کردم به پوشیدم لباسم تو اینه قدی به خودم نگاه میکردم خیلی زیبا بودم واو کفش های قرمزم رو در اوردم و پوشیدمشون بعد شروع کردم به میکاپ کردن یه رژ قرمز جیغ زدم و تماممم خیلی زیبا موهامم بلند بسته بودم و چتری هام اومده بود پایین
فق تاجم مونده بود که اونم سرم کردم و از اتاق بیرون اومدم داشتم میرفتم سمت سالن که پچ پچ های نخست وزیر ها و انجمن شروع شد رفتم اون بالا نشتم و همه برام ادای احترام ور میاوردن صداشون رو میشنیدم.
وای خیلی متبکره خود شیفته میخواد چیکار که مارو صدا زده عینه مادربزگشه
من:ببخشید ولی اینجا جای غیبت کردن نیست اقایون و خانوم ها
بعد این حرفم تق تق کفش های یکی اومد وقتی کامل اومد از خشکلیش دهنم باز مونده.....
ادامه دارد.
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید
۲۲.۲k
۰۸ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.