معجزه عشق prt 56
#معجزه_عشق #prt_56
نجوا :
اصلا یادم نبود ک امروز بقیه بچه ها کار و کلاس داشتن فقط ب آروم بودن اطرافم مشکوک بودم :/
طبق عادت همیشگیم پیچ و تابی ب دست هام دادم و موهامو تو چنگ گرفتم ..
دنبال گوشیم میگشتم ک به آنا زنگ بزنم ولی پیداش نکردم با خودم گفتم بزار بلند شم شاید تو کشو کنار تخت گذاشتم.. با احتیاط و یواش یواش با گرفتن کناره تخت بلند شدم ب قول مامانم عین زنایی ک تازه زاییده بودن ..(هعییی از دست مامانا)
پامو جابه جا کردم ولی با دیدن رو تختی ک زیرم بود برای چند لحظه چشمام شد عین وزق و بعد با حنجره طلایی خودم جیغی زدم ک فک کنم کونم جر خورد :/
پرچم ژاپنی زیرم شکل گرفته بود ک اصلا نمیدونسم مواد رنگ آمیزیش چیه..همیشه با این پریودی لامصب ک بدون هیچ علایمی راهشو پیش میگرفت و میومد اعصابم تخمی میشد ..
با خونسردی ولی با استرس فقط میخواستم اون ملحفه رو جمعش کنم ولی اخه با اون پای شل ..
مارک :
نجوا رو دیدم ک سردرگم هست و بین ندونم کاری گیر کرده ..
خواستم برم کمکش کنم ک با دیدن من به لکنت زبون افتاد ولی تا دید کاری از دسش بر نمیاد دوباره ی جیغ کشید و گفت بیرووووون
آخه خدای من ی پاش در رفته انگار کل زندگیش از روی روال عادی در رفته ..
زیر چشمی بهش نگا میکردم آخرم دلیل اون جیغاشو نفهمیدم ..
عهه نجوا !!!
نجوا : مارکی برو بعد بیا
مارک : کمک میخوای !
دستشویی میخوای بری !
نجوا : بزرگترین کمکت الان تنها گذاشتن من و ی تشت آب هس
مارک : آب اینجا برات بیارم !!
نجوا : آره دیگه من ک با این پام نمیتونم جای دیگه ای برم !!
مارک : از اتاق بیرون رفتم و زیر در دولا شدم تا ببینم چشه این دختر
نجوا : ازش آب خواستم تا این قسمت ملحفه رو حداقل یکم تمیز کنم آبروم جلو این هفتا پسر نره ..
17 دقیقه بعد ...
نجوا : اوووه این رفت آب بیاره .. آب بسازه ... آب از خودش بکشه ..
اگه خودم با این پام میرفتم زودتر میشد ..
مارک : اووووه شت باورم نمیشد ..
نجوا پریود شده ...
چقدر خوب میشه سرکارش گذاشت ..
بدون در زدن سرمو انداختم تو اتاق و رفتم داخل .
نجوا : هعییی بدون اجازه دیوث !!
مارک : فک کنم الان تو خونه تنهاییم نجوا : خوب ک چی !
مارک : موقعیتش رو داری ؟!
نجوا : نهه نمیتونم الان با پا بیام تو دماغت
مارک : ولی من میتونم با لب برم تو لبت
نجوا : ضربان قلبم هر دقیقه یه بار فرق میکرد ..
اون هم نمیدونس چجور واکنش نشون بده ..
فقط نگاش کردم و گفتم موقعیت خوبی اومدی !
مارک : اههه نباید میگفتم لب تو لب اینکه موقیتش جوره !!! ی چیز دیگه باید میگفتم ..
نجوا : چیه ! فهمیدی الان مشکلم چیه دیگه !!
برو بیرون تا دوستام بیان کمکم کنن ..
پایان پارت ۵۶
@Lovefic_got7
نجوا :
اصلا یادم نبود ک امروز بقیه بچه ها کار و کلاس داشتن فقط ب آروم بودن اطرافم مشکوک بودم :/
طبق عادت همیشگیم پیچ و تابی ب دست هام دادم و موهامو تو چنگ گرفتم ..
دنبال گوشیم میگشتم ک به آنا زنگ بزنم ولی پیداش نکردم با خودم گفتم بزار بلند شم شاید تو کشو کنار تخت گذاشتم.. با احتیاط و یواش یواش با گرفتن کناره تخت بلند شدم ب قول مامانم عین زنایی ک تازه زاییده بودن ..(هعییی از دست مامانا)
پامو جابه جا کردم ولی با دیدن رو تختی ک زیرم بود برای چند لحظه چشمام شد عین وزق و بعد با حنجره طلایی خودم جیغی زدم ک فک کنم کونم جر خورد :/
پرچم ژاپنی زیرم شکل گرفته بود ک اصلا نمیدونسم مواد رنگ آمیزیش چیه..همیشه با این پریودی لامصب ک بدون هیچ علایمی راهشو پیش میگرفت و میومد اعصابم تخمی میشد ..
با خونسردی ولی با استرس فقط میخواستم اون ملحفه رو جمعش کنم ولی اخه با اون پای شل ..
مارک :
نجوا رو دیدم ک سردرگم هست و بین ندونم کاری گیر کرده ..
خواستم برم کمکش کنم ک با دیدن من به لکنت زبون افتاد ولی تا دید کاری از دسش بر نمیاد دوباره ی جیغ کشید و گفت بیرووووون
آخه خدای من ی پاش در رفته انگار کل زندگیش از روی روال عادی در رفته ..
زیر چشمی بهش نگا میکردم آخرم دلیل اون جیغاشو نفهمیدم ..
عهه نجوا !!!
نجوا : مارکی برو بعد بیا
مارک : کمک میخوای !
دستشویی میخوای بری !
نجوا : بزرگترین کمکت الان تنها گذاشتن من و ی تشت آب هس
مارک : آب اینجا برات بیارم !!
نجوا : آره دیگه من ک با این پام نمیتونم جای دیگه ای برم !!
مارک : از اتاق بیرون رفتم و زیر در دولا شدم تا ببینم چشه این دختر
نجوا : ازش آب خواستم تا این قسمت ملحفه رو حداقل یکم تمیز کنم آبروم جلو این هفتا پسر نره ..
17 دقیقه بعد ...
نجوا : اوووه این رفت آب بیاره .. آب بسازه ... آب از خودش بکشه ..
اگه خودم با این پام میرفتم زودتر میشد ..
مارک : اووووه شت باورم نمیشد ..
نجوا پریود شده ...
چقدر خوب میشه سرکارش گذاشت ..
بدون در زدن سرمو انداختم تو اتاق و رفتم داخل .
نجوا : هعییی بدون اجازه دیوث !!
مارک : فک کنم الان تو خونه تنهاییم نجوا : خوب ک چی !
مارک : موقعیتش رو داری ؟!
نجوا : نهه نمیتونم الان با پا بیام تو دماغت
مارک : ولی من میتونم با لب برم تو لبت
نجوا : ضربان قلبم هر دقیقه یه بار فرق میکرد ..
اون هم نمیدونس چجور واکنش نشون بده ..
فقط نگاش کردم و گفتم موقعیت خوبی اومدی !
مارک : اههه نباید میگفتم لب تو لب اینکه موقیتش جوره !!! ی چیز دیگه باید میگفتم ..
نجوا : چیه ! فهمیدی الان مشکلم چیه دیگه !!
برو بیرون تا دوستام بیان کمکم کنن ..
پایان پارت ۵۶
@Lovefic_got7
۹.۹k
۱۶ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.