پارت 7 از زبون سارا
پارت#7#از زبون سارا
آنا- سارا صبر کن
من-آنا برو توهم می خوای با اونا بری منکه حوصله با پسر جماعت اومدن رو ندارم
آنا- فک کردی من خیلی دارم
من-پس بخاطر چی میری؟
انا- بخاطر اینکه برای دوستام ارزش قایلم و برام از همه چی با ارزش ترن حاضرم برای شادیشون 1 ی 2 ساعت عذاب بکشم با اینکه من بیشتر از تو از پسر بدم میاد
من-بله دیگه الان شادی دوستامون برای ما کخ ما چون می خوایم راحت باشیم نمیایم برو انا که از تو انتظار نداشتم
آنا- سارا تو معلومه امشب چته ؟ تو که همیشه چهار پایه بودی امشب که می خوان یکم حال کنن ساز مخالف میزنی؟ فاز بد فازیت چیه؟
من- ببین آنا خط قرمزا م رو بهتر از هرکسی میدونی و فک کنم بعد ده سال دوستی اخلاقمم بشناسی فقط می خوام یادآوری کنم ازت خیلی ناراحت شدم که منی که تو هر شرایطی برامی بهتر از شما ها نبود الان شدم راحت طلب
و بعد با سرعت بالا به سمت بیرون از پارکینگ حرکت کردم
آنا- سارا صب کن
دستم رو به نشونه ی خداحافظی آوردم بالا و وارد پارک نزدیک بیمارستان شدم اشکام میومد به شدت روی دوستام و رفتارا شون حساس بودم و زودم ناراحت میشدم به سمت خونه حرکت کردم وارد خونه شدم
مامان-سلام خوبی سارا؟ چرا اینقد بیحال
رهام-نه خاله داشته خاله بازی میکرده خسته شده
من- ا ا ا رهام تو کی اومدی بیشرف چرا بهم خبر ندادی؟
رهام-ااااا نگاه زبون دراز کن بیشرف عمته
من-خالته
رهام-خال ی من مادر گرام شمایه
مامان یه چش قره بهم رفت و گفت:
- بیاین شام بخورین
من- برم لباسام رو عوض کنم میام
رفتم بالا لباس بیرونیام رو بایه تی شرت آبی و شلوار ستش یه سی یوشرت خاکستری هم روش داشتم دستامو میشستم که رهام از دم در اتاق اومد داخل
من- هو طویله نیست
رهام- اتاق خر طویلس
من- رهام حوصله ندارم
رهام-سارا میتونم کمکت کنم آبجی جونم؟
من-بزار بعدا حرف میزنیم راستی تو کی از آلمان اومدی که من نفهمیدم
رهام- سه روزه اومدم هر روز به خاله زنگ میزنم باهات حرف بزنم پیش اون دوستاتی
من-باشه خب به گوشیم زنگ میزدی
رهام-آخه...
من -باشه حالا ولش کن بیا بریم شام بخوریم
رهام- بریم
با رهام رفتیم پایین و بنده مطلع شدم فردا هیچ راهی برای سر پیچی از مدرسه نداریم
اومدم بالا رهامم خوابیده بود منم چاره جز خوندن کتابای رشته ی تجربی برای قبول شدن دکتری ندارم
به قلم:سارا
پارت بعدی فردا
دوستان نظر و لایک فراموش نشه
آنا- سارا صبر کن
من-آنا برو توهم می خوای با اونا بری منکه حوصله با پسر جماعت اومدن رو ندارم
آنا- فک کردی من خیلی دارم
من-پس بخاطر چی میری؟
انا- بخاطر اینکه برای دوستام ارزش قایلم و برام از همه چی با ارزش ترن حاضرم برای شادیشون 1 ی 2 ساعت عذاب بکشم با اینکه من بیشتر از تو از پسر بدم میاد
من-بله دیگه الان شادی دوستامون برای ما کخ ما چون می خوایم راحت باشیم نمیایم برو انا که از تو انتظار نداشتم
آنا- سارا تو معلومه امشب چته ؟ تو که همیشه چهار پایه بودی امشب که می خوان یکم حال کنن ساز مخالف میزنی؟ فاز بد فازیت چیه؟
من- ببین آنا خط قرمزا م رو بهتر از هرکسی میدونی و فک کنم بعد ده سال دوستی اخلاقمم بشناسی فقط می خوام یادآوری کنم ازت خیلی ناراحت شدم که منی که تو هر شرایطی برامی بهتر از شما ها نبود الان شدم راحت طلب
و بعد با سرعت بالا به سمت بیرون از پارکینگ حرکت کردم
آنا- سارا صب کن
دستم رو به نشونه ی خداحافظی آوردم بالا و وارد پارک نزدیک بیمارستان شدم اشکام میومد به شدت روی دوستام و رفتارا شون حساس بودم و زودم ناراحت میشدم به سمت خونه حرکت کردم وارد خونه شدم
مامان-سلام خوبی سارا؟ چرا اینقد بیحال
رهام-نه خاله داشته خاله بازی میکرده خسته شده
من- ا ا ا رهام تو کی اومدی بیشرف چرا بهم خبر ندادی؟
رهام-ااااا نگاه زبون دراز کن بیشرف عمته
من-خالته
رهام-خال ی من مادر گرام شمایه
مامان یه چش قره بهم رفت و گفت:
- بیاین شام بخورین
من- برم لباسام رو عوض کنم میام
رفتم بالا لباس بیرونیام رو بایه تی شرت آبی و شلوار ستش یه سی یوشرت خاکستری هم روش داشتم دستامو میشستم که رهام از دم در اتاق اومد داخل
من- هو طویله نیست
رهام- اتاق خر طویلس
من- رهام حوصله ندارم
رهام-سارا میتونم کمکت کنم آبجی جونم؟
من-بزار بعدا حرف میزنیم راستی تو کی از آلمان اومدی که من نفهمیدم
رهام- سه روزه اومدم هر روز به خاله زنگ میزنم باهات حرف بزنم پیش اون دوستاتی
من-باشه خب به گوشیم زنگ میزدی
رهام-آخه...
من -باشه حالا ولش کن بیا بریم شام بخوریم
رهام- بریم
با رهام رفتیم پایین و بنده مطلع شدم فردا هیچ راهی برای سر پیچی از مدرسه نداریم
اومدم بالا رهامم خوابیده بود منم چاره جز خوندن کتابای رشته ی تجربی برای قبول شدن دکتری ندارم
به قلم:سارا
پارت بعدی فردا
دوستان نظر و لایک فراموش نشه
۶.۰k
۲۳ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.