زخمپنهان

#زخم_پنهان
#Part_13

~بقیه چی؟(ترس)

ویوکوک
لبخند شیطانی زدمو دیتامو سمت کش شورتکش بردم چندباری خوایت دستمو پس بزنه ولی خب... کی میتونست حریف دستای قوی من بشه... بدون رودرواسی کشیدمش پایین... چییی.... بهش نمیخورد صاحب اونجور دیکی باشه... نمیتونستم بیخیالش بشم... ولی تو باشگاه نمیشد... خودمو جمعوجور کردمو رو بهش گفتم..

×زود باش لباساتو بپوش...

~بعد گفتن حرفش قلبم آروم گرفت... باشه‌ای گفتمو لباسامو پوشیدم... خیلی سریع از باشگاه زدم بیرون...پیاده به سمت خونه میرفتم.... اگه اون عوضی بلایی به سرم میاورد قطعا برادرم زندش نمیزاشت... لبخند تحقیرآمیزی زدم که فرود اومدن یه قطره آب رو روی صورتم حس کردم... فهمیدم که داره بارون میاد... سریع دویدمو رفتم تو ایسگا اتوبوس نشستم تا خیس نشم...
دیدگاه ها (۰)

#زخم_پنهان#Part_14ویوکوکاون رفت منم آماده شدمو رفتم تو ماشین...

اون جی کی‌عهادیت خودماصکی:هک فیلتر

#زخم_پنهان#Part_12×پس چرا لباساتو عوض نمیکنی~خب چیزه.. امممد...

بخاطر این گوگلیمون 3تا پارت دیگ میزارم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط