پارت

پارت ۱۰
.
.
.
دازای وقتی از کافه اومد بیرون دید یومی نیس به زیبایی تمام قهوه ها به زمین فرود آمدند
دازای زنگ میزنه موری
دازای:یومی نیس!
ساعت نزدیک ۷ بود ولی دازای هنوز یومی رو پیدا نکرده بود
تا اینکه دازای توی یه کوچه عروسک خرگوشی یومی رو پیدا کرد با قطره های خونی که روی زمین ریخته دنبالشون رفت و رسید به
یه ساختمون درو که باز کرد با یومی ای که سر تا پاش خونیه و با صدها نفری که اونجا کشته شدن مواجه شد
یومی که متوجه دازای شده بود برگشت و به دازای نگاه کرد
یومی:دازای!*با یه لبخند*
دازای سریع میره سمت یومی
دازای:تو چیکار کردی؟
یومی:کشتمشون
دازای:چی داری میگی؟چرا؟تو....
یومی:اینا همون افرادی بودن که از انبار اسلحه ها محافظت می‌کردن الان دیگه هیچی جلوی موری-سان رو از به دست آوردن چیزی که میخواد نمیگیره
دازای:یومی...!!
یومی همون موقع بیهوش میشه و میفته تو بغل دازای(برای دریافت بلیط جهنم عدد ۴ را پیامک کنید)
دازای یومی رو میبره پیش موری-سان چون ناخواست ببرتش بیمارستان(خودتون میدونید دیگه موری دکتر بوده)
بقیه اعضای مافیا که با دازای بودن هم محموله ها رو جمع کردن
[درمانگاه مافیا]
یومی بیدار میشه*
..........

پارت بعدو بزارم یا نه؟
دیدگاه ها (۴)

جواب

دارم انیمه سفید برفی با موهای قرمز رو میبینم اینم از خودم از...

ماعو ماعو آوردم براتون

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط