من واژگون من واژگون من واژگون رقصیدهام

من واژگون، من واژگون، من واژگون رقصیده‌ام
من بی‌سر و بی‌دست و پا در خاک و خون رقصیده‌ام

میلاد بی‌آغاز من، هرگز نمی‌داند کسی
من پیر تاریخم که بر بام قرون رقصیده‌ام

فردای ناپیدای من، پیداست در سیمای من
این‌سان که با فردائیان در خود کنون رقصیده‌ام

منظومه‌ای از آتشم، آتشفشانی سرکشم
در کهکشانی بی‌نشان، خورشیدگون رقصیده‌ام

ای عاقلان! در عاشقی، دیوانه می‌باید شدن
من با بلوغِ عقل در اوج جنون رقصیده‌ام

میلاد دانائی منم، پرواز بینائی منم
من در عروجی جاودان، از حد فزون رقصیده‌ام

پیراهنِ تن پاره کن، عریانی جان را ببین
من در جهان دیگری، از خود برون رقصیده‌ام

با رقص من در آسمان، رقصان تمام اختران
من بر بلندای زمان، بنگر که چون رقصیده‌ام

#نصرالله_مردانی
دیدگاه ها (۳)

رازداری کن و با غیر، ازین راز مگوآنچه را باز شنیدی، به کسی ب...

گاه بارانی و می باری و گاه، رقص ِ پُرشور ِ نسیمم میشویگاه گن...

در مَســیــر خــــود هــــزاران پیــچ و خــم دارم رفیـــقدرد...

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانیچون باد سحرگاهم در بی سر و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط