رازداری کن و با غیر، ازین راز مگو
رازداری کن و با غیر، ازین راز مگو
آنچه را باز شنیدی، به کسی باز مگو!
گوش دل میشنود، آنچه که در دل باشد
عشق را زمزمه کافیست، به آواز مگو
آتشی در دلم انداخته چشمت که مپرس
پیش من حرفی از آن خانه برانداز مگو
روی زیبای تو کافیست به شوراندنِ من
رحم کن با دلم و این همه با ناز مگو
من گرفتار غم عشق و تو درگیر سفر
به اسیر قفس از لذت پرواز مگو
این جهان، چشمدریدهست تو هم رازت را
پیش این پیرزنِ پشت همانداز مگو
بگذر از آنچه که مویت به سَر آورد مرا
شرحِ این قصه دراز است به ایجاز مگو
#علیرضا_بدیع
آنچه را باز شنیدی، به کسی باز مگو!
گوش دل میشنود، آنچه که در دل باشد
عشق را زمزمه کافیست، به آواز مگو
آتشی در دلم انداخته چشمت که مپرس
پیش من حرفی از آن خانه برانداز مگو
روی زیبای تو کافیست به شوراندنِ من
رحم کن با دلم و این همه با ناز مگو
من گرفتار غم عشق و تو درگیر سفر
به اسیر قفس از لذت پرواز مگو
این جهان، چشمدریدهست تو هم رازت را
پیش این پیرزنِ پشت همانداز مگو
بگذر از آنچه که مویت به سَر آورد مرا
شرحِ این قصه دراز است به ایجاز مگو
#علیرضا_بدیع
۳.۰k
۱۱ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.