رمان زهرگل

رمان زهرگل🫂


(بچه ها ماجرای رضا رو سربسته بگم چون نمیخوام زیاد منتظرتون بزارم.)
(قضیه این شکلیه که رضا و اکیپ بیان و میرین اونجا. توی همون سالونه و بقیش)
اهورا خان: مگه دست توعه
تا اومد حرف بزنم صدای یه شخصی اومد و گفت:
رضا: دست منه.
اهوراخان برگشت و گفت:
اهوراخان: تو.. تو.. کی هستی؟
رضا: نوه ی یوسف خان(بالاخره برای پدر بزرگه اسم گذاشتم🤣)
اهوراخان: نوه ی هرکی....
رضا نذاشت حرف بزنه و یه مشت زد توی دهنش. دهنش پرخون شد.
بلافاصله. منو بغل کرد و دوید بیرون.
دیگه از هیچی نمیترسیدم چون توی بغل کوه استوارم بودم.
سرم رو توی سینش غایم کردم و عطر تنش رو بو کشیدم. چقدر خوش بو هست این خوشتیپ من. نمیدونم کی زمان گذشت که رضا باصدای گرفته گفت:
رضا: خانم خوشگله نمیخوای ببینمت؟
سرم رو ارتوی بغلش بیرون آوردم و توی چشماش زل زدم.
پانیذ: چرا که نه. گریه کردی؟
رضا: چطور؟
پانیذ: آخه صدات گرفته.
رضا: مگه میشه تو عراق باشی اونوقت من گریه نکنم؟
پانیذ: برای هیچ کس گریه نکن. کوه من گریه نمیکنه.
رضا: البته. ولی توکه کس نیستی تو زندگیمی زندگی.
چقدر دوست داشتم اون لباشو بچشم. انگار ذهنمو خون سرش رو آور نژدیک و کامی از لب هام گرفت.

۶مین بعد

اصلاًمتوجه ی گذر زمان نبودیم که با صدای ارسلان به خودمون اومدیم و از هم جداشدیم. دستم رو دور بازپی رضا حلقه کردم. و وارد ماشین شدیم.(اینا ماشین شخصی دارن).
بلافاصله دخترا ریخت دور ورم و سوال بپرسیدن شروع شد.


ادامه دارد....

خب اینم این پارت کم کم داریم به آخرای رمان نزدیک میشیم.
من خودم برای کاپل رمان بعدی محراشاد رو در نظر دارم.
بازم شما بگید. بین اردیا و محراشاد کدوما کامنتا رو میخونم و براساس رعئیی که دادید کاپل بعدی رو انتخاب میکنم.
و اینکه اسلاید بعدی هم لباس پانیذ برای رقص با اهورا خان هست.
و اینکه این هفته زیاد تر فعالیت میکنم. چون شیفت مدرسم صبح هست و وقت بیشتر دارم.
دوستون دارم🫂💟💓
بازم شما
دیدگاه ها (۵)

چقدر دلم برای این کاپل تنگ شده.:) 💔😔 خب بریم سراغ چالش چالشم...

رمان زهرگل🫂 ۲سال بعد. بالاخره امروز رضا از رکسآنا باکلی بد...

رمان زهرگل🫂زنه: تو انتخاب شدی الانم باید با اهورا خان برقصی....

واییییی.🤣🤣🤣🤣 با ابنکه آرمی نیستم ولی خیلی خوب گفت🤣🤣

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط