.
.
اگرچه خوب اما عشق گاهی درد سر دارد
دل تو از همه دیوانگی هایم خبر دارد
.
مرا محکم بغل کن زنده خواهم شد به آسانی
که گرمای تنت بر گردش خونم اثر دارد
.
برای آنکه دستت را کشاند تا کجا ،دیدی
که این زن موی مشکی و پریشان تا کمر دارد
.
به هر شکلی درآیم عشق تو پیداست از چشمم
چنان میزی که روی سینه اش رد تبر دارد
.
حسودی میکنم حتی به قلب خویش در عشقت
که من هرقدر دارم دوستت، دل بیشتر دارد
.
بمان مجنون و در این داستان بگذار غم باشد
اگر اینجا کسی از بین ما قصد سفر دارد
.
زهرا_بختیاری_نژاد
اگرچه خوب اما عشق گاهی درد سر دارد
دل تو از همه دیوانگی هایم خبر دارد
.
مرا محکم بغل کن زنده خواهم شد به آسانی
که گرمای تنت بر گردش خونم اثر دارد
.
برای آنکه دستت را کشاند تا کجا ،دیدی
که این زن موی مشکی و پریشان تا کمر دارد
.
به هر شکلی درآیم عشق تو پیداست از چشمم
چنان میزی که روی سینه اش رد تبر دارد
.
حسودی میکنم حتی به قلب خویش در عشقت
که من هرقدر دارم دوستت، دل بیشتر دارد
.
بمان مجنون و در این داستان بگذار غم باشد
اگر اینجا کسی از بین ما قصد سفر دارد
.
زهرا_بختیاری_نژاد
۵.۰k
۰۵ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.