تک پارتی
تک پارتی
سلام من ا/ت هستم و یک ساله با یونگی ازدواج کردم ، ما از طریق خانواده هامون با هم آشنا شدیم راستش ما هر دو از نوادگان پادشاه مین هستیم .
سلام من مین شوگا هستم و یک ساله با ا/ت ازدواج کردم و از ته دل دوسش دارم .
ویو ا/ت
شوگا خیلی وقته داره تلاش می کنه تا بچه دار بشیم راستش فک کنم این آخرین باری که عملیات انجام دادیم جواب گرفتیم چون امروز هر وی تلاش کردم غذا درست کنم نتونستم همش یا عق می زدم یا حالم بهم می خورد برای همین زنگ زدم بهش .
ا/ت : الو
شوگا : سلام بیبی ... امروزت چطور بود ؟
ا/ت : خوب بود ...... هی
شوگا : چیزی می خوای بگی ؟
ا/ت : میشه وقتی میای غذا آماده بگیری بیاری ؟
شوگا : چرا ؟
ا/ت : نتونستم غذا درست کنم
شوگا : چیزی شده ؟ حالت خوبه ؟
ا/ت : بیای خونه بهت میگم
شوگا : داری نگرانم میکنی
ا/ت : من ؟ .... من ..... عق ... عق ...
شوگا : ا/ت حالت خوبه ؟ چی شدی
ا/ت : خدافظ ... عق ( پایان تماس )
ا/ت سریع رفت توی دستشویی و بالا آورد ، دست و صورتشو شست و اومد بیرون
ا/ت : هق .... خدا ..... سرم .... که یه هو صدای در خونه اومد ولی یه هو چشمام سیاهی رفت و افتادم روی کاناپه
ویو یونگی
هر چی در زدم کسی درو باز نکرد واقعا داشتم نگران میشدم کلیدو برداشتم و رفتم تو خونه و دیدم ا/ت بی هوش روی کاناپه افتاده .
شوگا : ا/ت ... ا/ت ... ا/ت .... ( تکونش می داد )
ا/تو سریع بغل کردم و بردم توی ماشین و یه سمت بیمارستان راه افتادم
برش زمان
بالاخره رسیدیم بیمارستان از ماشین پیاده شدم و ا/تو براید استایل بغل کردم و بردم تو
شوگا : کسی اینجا نیست ..... پرستار ( با داد و گریه )
پرستار : بله ... بفرمایید
شوگا : همسرم پشت تلفن حالش بد شد و وقتی اومدم خونه دیدم غش کرده
پرستار : ببرینش به اتاق ....... ( شماره ی اتاق )
ویو ا/ت
کم کم چشمامو باز کردم و دیدم. شوگا کنارم نشسته و دستمو گرفته ... بلند شدم
شوگا : به هوش اومدی ؟ خوبی ؟
ا/ت : خوبم ... من چرا اینجام ؟
شوگا : اومدم خونه دیدم غش کردی
که یه هو دکتر اومد
دکتر : سلام خانم مین
ا/ت : سلام
دکتر : خب بزار ببینم .......
شوگا : دکتر مشکل خاصی داره
دکتر : نه .... تبریک می گم
شوگا و ا/ت : تبریک ؟
دکتر : بله ... تبریک می گم ... شما باردارید
شوگا : واقعا ؟ ( با ذوق )
ا/ت : باورم نمیشه ( اشک شوق )
شوگا ا/تو بغل کرد و همینجوری که توی بغلش بود گفت : مرسی که داری برای من یه پیشی کوچولو میاری ( با لحن کیوت )
ا/ت : خواهش پدر پیشی ( با لحن کیوت )
راوی
ا/ت و شوگا رفتن خونه و با هم جشن گرفتن و کلی خوش گذروندن و بعد از سه ماه ا/ت می خواست برای جنسیت بچه شوگا رو سوپرایز کنه و شوگا وقتی رسید خونه کلی شرشره ی آبی ریخت رو سرش و بعد از ۶ ماه پسرشون به دنیا اومد و اسمشو گذاشتن سوهو
پایان
بچه ها حمایت کنید لطفا 🥰🥰🥰
سلام من ا/ت هستم و یک ساله با یونگی ازدواج کردم ، ما از طریق خانواده هامون با هم آشنا شدیم راستش ما هر دو از نوادگان پادشاه مین هستیم .
سلام من مین شوگا هستم و یک ساله با ا/ت ازدواج کردم و از ته دل دوسش دارم .
ویو ا/ت
شوگا خیلی وقته داره تلاش می کنه تا بچه دار بشیم راستش فک کنم این آخرین باری که عملیات انجام دادیم جواب گرفتیم چون امروز هر وی تلاش کردم غذا درست کنم نتونستم همش یا عق می زدم یا حالم بهم می خورد برای همین زنگ زدم بهش .
ا/ت : الو
شوگا : سلام بیبی ... امروزت چطور بود ؟
ا/ت : خوب بود ...... هی
شوگا : چیزی می خوای بگی ؟
ا/ت : میشه وقتی میای غذا آماده بگیری بیاری ؟
شوگا : چرا ؟
ا/ت : نتونستم غذا درست کنم
شوگا : چیزی شده ؟ حالت خوبه ؟
ا/ت : بیای خونه بهت میگم
شوگا : داری نگرانم میکنی
ا/ت : من ؟ .... من ..... عق ... عق ...
شوگا : ا/ت حالت خوبه ؟ چی شدی
ا/ت : خدافظ ... عق ( پایان تماس )
ا/ت سریع رفت توی دستشویی و بالا آورد ، دست و صورتشو شست و اومد بیرون
ا/ت : هق .... خدا ..... سرم .... که یه هو صدای در خونه اومد ولی یه هو چشمام سیاهی رفت و افتادم روی کاناپه
ویو یونگی
هر چی در زدم کسی درو باز نکرد واقعا داشتم نگران میشدم کلیدو برداشتم و رفتم تو خونه و دیدم ا/ت بی هوش روی کاناپه افتاده .
شوگا : ا/ت ... ا/ت ... ا/ت .... ( تکونش می داد )
ا/تو سریع بغل کردم و بردم توی ماشین و یه سمت بیمارستان راه افتادم
برش زمان
بالاخره رسیدیم بیمارستان از ماشین پیاده شدم و ا/تو براید استایل بغل کردم و بردم تو
شوگا : کسی اینجا نیست ..... پرستار ( با داد و گریه )
پرستار : بله ... بفرمایید
شوگا : همسرم پشت تلفن حالش بد شد و وقتی اومدم خونه دیدم غش کرده
پرستار : ببرینش به اتاق ....... ( شماره ی اتاق )
ویو ا/ت
کم کم چشمامو باز کردم و دیدم. شوگا کنارم نشسته و دستمو گرفته ... بلند شدم
شوگا : به هوش اومدی ؟ خوبی ؟
ا/ت : خوبم ... من چرا اینجام ؟
شوگا : اومدم خونه دیدم غش کردی
که یه هو دکتر اومد
دکتر : سلام خانم مین
ا/ت : سلام
دکتر : خب بزار ببینم .......
شوگا : دکتر مشکل خاصی داره
دکتر : نه .... تبریک می گم
شوگا و ا/ت : تبریک ؟
دکتر : بله ... تبریک می گم ... شما باردارید
شوگا : واقعا ؟ ( با ذوق )
ا/ت : باورم نمیشه ( اشک شوق )
شوگا ا/تو بغل کرد و همینجوری که توی بغلش بود گفت : مرسی که داری برای من یه پیشی کوچولو میاری ( با لحن کیوت )
ا/ت : خواهش پدر پیشی ( با لحن کیوت )
راوی
ا/ت و شوگا رفتن خونه و با هم جشن گرفتن و کلی خوش گذروندن و بعد از سه ماه ا/ت می خواست برای جنسیت بچه شوگا رو سوپرایز کنه و شوگا وقتی رسید خونه کلی شرشره ی آبی ریخت رو سرش و بعد از ۶ ماه پسرشون به دنیا اومد و اسمشو گذاشتن سوهو
پایان
بچه ها حمایت کنید لطفا 🥰🥰🥰
۴۰.۶k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.