ادامه پارت پنجاه ونهم رمان مرگ وزندگی

ادامه پارت پنجاه ونهم رمان مرگ وزندگی:
داشتیم ناهارمیخوردیم کع گوشیم زنگ خورد ازکولم درش آوردم
+بلع
-سلام خانوممون چطوری
+سلام چطورنیستم(خواستم یکم اذیتش کنم)
-چراونوقت
+حالایادت می اوفتادزنگ بزنی دیگع
-بلندبلندخندید
+زعرمار
-اوووووخشم الـــی خب عزیزم تازه وقت کردم ازصبحه توشرکتم این چندروزکع هی نصفه ونیمه می اومدم کل کارام عقب اوفتاده
+همچین میگع کارانگارچیکارمیکنع دوتابرگع جابع جاکردن کع این حرفاروندارع
-عه اینجوریاس
+بلع همینجوریاس
-باشع شمااینطورفک کن
+همینطورهس منم همینطورفک میکنم
-خنده ایی کردکجایی
+بابنفشه اومدیم بیرون
-اهاسلام برسون
+سلامت باشم
-دوباره خندیددلم تنگ شد
+منم
-شب میام یع سرمیبینمت
+ازاینکه فهمیدم میخوادبیادنیشموبازکردم باشع
-کاری نداری
+ندارم
-مراقب خودت باشع
+چشم توام
وقطع کردیم
-اووووکی برع این همه راهو
+تاچشت دراد
وزبونی براش درآوردم


شب شدوساعت هشت بودوداشتم رمانی کع تازه خریده بودمومیخوندم باصدای موبایلم لبخندی رولبم نشست ربانشوگذاشتم وسط صفحه +جــــانم
-بدوبیاپایین
+باشع الان میام
وعین این بچهای ذوق زده زودآرایش مختصری کردم وبع لباسای تنم نگاهی انداختم ببینم خوبع یانع یع بولیزکع مچاش کش بودوشلوارستش که اونم پاکش بودروشم عکس موشوگربه بود
درخونه روبستم وبدوبدورفتم طرف درحیاط دروبازکردم که دیدمش
دستامودورگردنش حلقه کردم وازش آویزون شدم
خنده ای بلندی کردوروموهام بوسه ایی زد چقددلم براش تنگ شده بود
+معترض چراانقددیراومدی
-خب جوجه خانوم توشرکت بودم دیگع
بایدساعت کاریم تموم میشدتابتونم بیام
+دلم خیلی برات تنگ شده بود
-توچشمام نگاه شیطونی کردمنم
وچشماش بع طرف لبام رفت وهی نزدیکم شدومن غقب عقب رفتم کع آخرش چسبیدم بع دیوار
دستشوحصارم کردوبایع لبخندرولباش بع طرفم خم شدکع فکرشیطانی بع سرم زدشیطون خندیدم ویکهوخم شدم واززیردستش فرارکردم
دورحیاط من بدواون بدومن بدواون بدوصدامون کل حیاطوبرداشته بود حس کردم تویک قدمیم که ازروی ذوق جیغی قاطی باخنده کشیدم کع ازپشت بازوموکردوتعادلموازدست دادموافتادم توبغلش
-ابروی بالاانداخت کجاخانوم خانوماانقدخوشگل میکنی میخوای امیرعلی بیادیع عرض ادب کنع برع
+نع خیرانقدرام باادب نیستی
-انقدرع باادبم شماندیدی وسرشوهی بیشترخم کردودیگع مقابله نکردم ولباشورولبام گذاشت منم روپاشنه پام برای اینکه قدم بهش برسه واسادم وهمراهیش کردم
بعدازچن لحظه ازهم جداشدیم وپیشونی هامونوبهم چسبوندیم
دیدگاه ها (۱)

ادامه پارت پنجاه ونهم رمان مرگ وزندگی:-انقدرع باادبم شماندید...

پارت پنجاه ونهم رمان مرگ وزندگی:دروبازکردنشستوکولشوانداخت صن...

ادامه پارت پنجاه وهشتم رمان مرگ وزندگی: توحیاطمون بودوتوش پر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط