عشق بی خبر میآید

عشق بی خبر می‌آید...
نشسته‌اید در رستورانی ساده غذایتان را میخورید سرتان را بالا می آورید که لیوانتان را بردارید چشمتان به میز بغلی می‌افتد و عشق می‌آید! « همان جا وسط‌ غذا خوردن عشق می آید»
میروید در گوشه‌ای از پارک خلوت کنید کَسِ دیگری هم آمده خلوت کند چشم در چشم میشوید و عشق می آید! «همان جا وسط خلوت کردن عشق می آید»
پیرزنی را میبینید که دستهایش پر از خرید است، کمک میکنید و خریدهایش را تا دم خانه‌‌اش میبرید نوه‌اش در را باز میکند نگاهتان با هم برخورد میکند و عشق می آید! «همان جا دم در عشق می آید»
زیر باران منتظر اتوبوس بدون چتر ایستاده‌اید کسی می آید چترش را روی سرتان میگیرد و عشق می آید! «همان جا زیر چتر عشق می آید»
در کوچه و خیابان آرام آرام راه میروید و عشق می آید.
در گل فروشی مشغول انتخاب گل مورد علاقتان هستید و عشق می آید.
صدای خندهایتان گوش زمین و آسمان را پر کرده و عشق می آید.
اشکهایتان سیلی در شهر راه انداخته و عشق می آید.
مراقب باشید لطفا!
«عشق بی خبر می آید»
-----------------------------
دیدگاه ها (۳)

فرقی نمیکندکنار دریا باشیوسطِ مهمانیکنج اتاقیا هر جایِ دیگر....

شعر نوکی میشود درمان درد کهنه ام لطف کن امشب غزل گو باش بد ا...

در نبودت به کسی باج ندادم هرگزکاروان نیست که "دل"هر که به جا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط