پارت⁸
پارت⁸
ویو هانا
واقعا اون جیمین
اون پسر،نباید اون کارو بکنه،منم بدون سلام و بدون خداحافظی وارد اتاقم شدم و کلیدی که به در بودو چرخوندم و در قفل شد.من نمیخواستم بیام اینجا
فقط
فقط
فقط
به خاطر پول این پول لعنتی چی داره که همه ادما وسوسه میشن تا داشته باشنش
کم کم اشکام سرازیر شدو شروع کردم مث بچه ها گریه کردن
من توقع همچین کاری رو از جیمین نداشتم چون حالم بد بود و خیلی ناراحت بودم و خیلی خسته همونجور که گریه میکردم خوابم برد.
وقتی بیدار شدم کسی با زور داشت درو باز میکرد
داد زدم:چیهههههههههههههه!
-هانا چیزی شده؟(با حالت نگران)
+برو گمشو نمیخوام ببینمت
-اتفاقی افتاده نبودم؟
+تو کجا بودی؟اون پسره کی بود که..........
-اون شوفر منه ،واقعا اون اینکارو کرده بود
+من فک کردم تویی
-من،من،من،من اصلا ازین کارا خوشم نمیاد و نخواهد اومد
+پس چرا تو هواپیما اون کارو کردی
-واقعا نیاز داشتم
+نیاز،چه نیازی،این چه کاریه که نیاز داشتی
-واقعا ارومم کرد
+از چی ارومت کرد مگه چیشده بود
-تو که رفتی لباستو عوض کنی
فلش بک(برگشت به عقب)
ویو جیمین
وقتی رفت بیرون گوشیم زنگ خورد وقتی جواب دادم همون پسر بود که وقتی مغازه یونگی بودیم بهم زنگ زد،
-جیمین ×ناشناس
×فک نمیکردم جواب بدی!
-چی دوباره تو.
×اوهوم اگه دختررو که همین الان کنارت بود بیاری پیشم شاید کمی از جرمت کم کنم واگه بهش نزدیک بشی(منظورشو که گرفتید) کاری میکنم که مرغای اسمون به حالت بسوزن
-چی
×اره همینی که شنیدی
-من،برای چی باید اون کارو کنم
×نمیدونم ولی اصلا نزدیکش نشو
-اکه نزدیک بشم چی میشه؟
×بد میبینی.....ادرس میفرستم دختررو بیار اینجا
-نیارم
×تصمیم با خودته
-از کجا منو میبینی و زیر نظرم داری
×همه جا ادم دارم و همه از پا خطا کنی بد اتفاقی میوفته
-باشه(تو خوبی)
پایان فلش بک
-بله این اتفاق افتاد
+حالا من باید کجا برم
-درو باز کن تا بهت بگم.
+عه.......ببخشید
-مشکلی ندارع فقط لباستو بپوش بریم یه دوری بزنیم
+باشه پس یه نیم ساعت صبر کن
ویو هانا
لباسمو پوشیدمو وقتی به سمت در رفتم که درو باز کنم گوشیم زنگ خورد
+الو..
.................
به نظرتون کی بود؟
ویو هانا
واقعا اون جیمین
اون پسر،نباید اون کارو بکنه،منم بدون سلام و بدون خداحافظی وارد اتاقم شدم و کلیدی که به در بودو چرخوندم و در قفل شد.من نمیخواستم بیام اینجا
فقط
فقط
فقط
به خاطر پول این پول لعنتی چی داره که همه ادما وسوسه میشن تا داشته باشنش
کم کم اشکام سرازیر شدو شروع کردم مث بچه ها گریه کردن
من توقع همچین کاری رو از جیمین نداشتم چون حالم بد بود و خیلی ناراحت بودم و خیلی خسته همونجور که گریه میکردم خوابم برد.
وقتی بیدار شدم کسی با زور داشت درو باز میکرد
داد زدم:چیهههههههههههههه!
-هانا چیزی شده؟(با حالت نگران)
+برو گمشو نمیخوام ببینمت
-اتفاقی افتاده نبودم؟
+تو کجا بودی؟اون پسره کی بود که..........
-اون شوفر منه ،واقعا اون اینکارو کرده بود
+من فک کردم تویی
-من،من،من،من اصلا ازین کارا خوشم نمیاد و نخواهد اومد
+پس چرا تو هواپیما اون کارو کردی
-واقعا نیاز داشتم
+نیاز،چه نیازی،این چه کاریه که نیاز داشتی
-واقعا ارومم کرد
+از چی ارومت کرد مگه چیشده بود
-تو که رفتی لباستو عوض کنی
فلش بک(برگشت به عقب)
ویو جیمین
وقتی رفت بیرون گوشیم زنگ خورد وقتی جواب دادم همون پسر بود که وقتی مغازه یونگی بودیم بهم زنگ زد،
-جیمین ×ناشناس
×فک نمیکردم جواب بدی!
-چی دوباره تو.
×اوهوم اگه دختررو که همین الان کنارت بود بیاری پیشم شاید کمی از جرمت کم کنم واگه بهش نزدیک بشی(منظورشو که گرفتید) کاری میکنم که مرغای اسمون به حالت بسوزن
-چی
×اره همینی که شنیدی
-من،برای چی باید اون کارو کنم
×نمیدونم ولی اصلا نزدیکش نشو
-اکه نزدیک بشم چی میشه؟
×بد میبینی.....ادرس میفرستم دختررو بیار اینجا
-نیارم
×تصمیم با خودته
-از کجا منو میبینی و زیر نظرم داری
×همه جا ادم دارم و همه از پا خطا کنی بد اتفاقی میوفته
-باشه(تو خوبی)
پایان فلش بک
-بله این اتفاق افتاد
+حالا من باید کجا برم
-درو باز کن تا بهت بگم.
+عه.......ببخشید
-مشکلی ندارع فقط لباستو بپوش بریم یه دوری بزنیم
+باشه پس یه نیم ساعت صبر کن
ویو هانا
لباسمو پوشیدمو وقتی به سمت در رفتم که درو باز کنم گوشیم زنگ خورد
+الو..
.................
به نظرتون کی بود؟
۵.۹k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.