《قلب من به نام او》 پارت اول
《قلب من به نام او》 پارت اول
اجوما:دخترم بلند شو صبح شده ها تا کی میخوای بخوابی
لیا:هیییییی (خمیازه) باشه اجوما صورتمو بشورم میام
اجوما:باشه عزیزم
رفتم دستشویی لباسمو پوشیدم و رفتم پایین؛
~مامان لیا &بابای لیا
~:سلام دخترم لیا بیا صبحانه تو بخور دیر بیدار شدیا
&:آهان راستی یادم نبود فردا تولد دختره دخترم کادو چی میخوای
مامان:عزیزم فردا تو مراسم دعوتی نمیتونی بری براش کادو بگیری
لیا:چه مراسمیه؟
&:خوب شاهزاده تهیونگ یه مراسم گرفته که ملکه آیندشون و انتخاب میکنن
لیا:اوووووووو بابا
&:بله دخترم
لیا:میشه به جای کادو تولد ببریم اونجا میخوای شاهزاده و ملکه و پادشاهو از نزدیک بیبنم
&:اما
لیا:لطفا ترو خدا(کیوت)
&:باش دخترم امروز با مادرت و اجوما برو لباستو بخر
لیا:چشم(ذوق)
ظهر بود که بعد ای ناهار رفتیم و یک پیراهن خریدم(عکسشو میزارم)
رفتم خونه و جلو خواهر برادرم و پدرم پوشیدم
خواهر لیا¥ داداش لیا€
¥:وایی ات شبیه ملکه ها شدی
€:خیلی خوشگل شدی خواهری
&:مبارکت باشه خیلی بهت میاد دخترم
با ذوق رفتمو یه کوچولو خوابیدم بلند شدم موهامو حالت دادم و یه آرایش ملایم کردم لباسمو پوشیدم کفشمو پوشیدم کیفمو برداشتمو سوار ماشین شدم رفتیم به قصر در قصر باز شد رفتیم داخل که میز اونجا خالی بود رفتیم وایستادیم ؛داشتم شیرینی میخوردم
که یهو یکی گفت :شاهزاده تهیونگ و ملکه و پادشاه وارد میشودندد(بلند)
همه دست زدن
وایی اون خیلی خوشگل بود موهاش چشاش خیلی جذاب بود
اجوما:دخترم بلند شو صبح شده ها تا کی میخوای بخوابی
لیا:هیییییی (خمیازه) باشه اجوما صورتمو بشورم میام
اجوما:باشه عزیزم
رفتم دستشویی لباسمو پوشیدم و رفتم پایین؛
~مامان لیا &بابای لیا
~:سلام دخترم لیا بیا صبحانه تو بخور دیر بیدار شدیا
&:آهان راستی یادم نبود فردا تولد دختره دخترم کادو چی میخوای
مامان:عزیزم فردا تو مراسم دعوتی نمیتونی بری براش کادو بگیری
لیا:چه مراسمیه؟
&:خوب شاهزاده تهیونگ یه مراسم گرفته که ملکه آیندشون و انتخاب میکنن
لیا:اوووووووو بابا
&:بله دخترم
لیا:میشه به جای کادو تولد ببریم اونجا میخوای شاهزاده و ملکه و پادشاهو از نزدیک بیبنم
&:اما
لیا:لطفا ترو خدا(کیوت)
&:باش دخترم امروز با مادرت و اجوما برو لباستو بخر
لیا:چشم(ذوق)
ظهر بود که بعد ای ناهار رفتیم و یک پیراهن خریدم(عکسشو میزارم)
رفتم خونه و جلو خواهر برادرم و پدرم پوشیدم
خواهر لیا¥ داداش لیا€
¥:وایی ات شبیه ملکه ها شدی
€:خیلی خوشگل شدی خواهری
&:مبارکت باشه خیلی بهت میاد دخترم
با ذوق رفتمو یه کوچولو خوابیدم بلند شدم موهامو حالت دادم و یه آرایش ملایم کردم لباسمو پوشیدم کفشمو پوشیدم کیفمو برداشتمو سوار ماشین شدم رفتیم به قصر در قصر باز شد رفتیم داخل که میز اونجا خالی بود رفتیم وایستادیم ؛داشتم شیرینی میخوردم
که یهو یکی گفت :شاهزاده تهیونگ و ملکه و پادشاه وارد میشودندد(بلند)
همه دست زدن
وایی اون خیلی خوشگل بود موهاش چشاش خیلی جذاب بود
۳.۸k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.