در این داستان آمده است مادرم به من میگفت هرگز به زیر زم

در این داستان آمده است: مادرم به من می‌گفت هرگز به زیر زمین نروم، اما من می‌خواستم ببینم که چه چیزی در زیر زمین سر و صدا ایجاد می‌کند. صدایی شبیه به یک سگ می‌آمد و دوست داشتم یک سگ را از نزدیک ببینم. به همین دلیل درِ زیرزمین را باز کردم و به آرامی از پله‌ها پایین رفتم. سگی وجود نداشت و مادرم که فهمید در زیرزمین هستم، فریاد زد و من را بیرون برد. سپس مادرم می‌گوید که هرگز به آنجا نروم. من هم هرگز نپرسیدم پسری که در زیرزمین بود صدای یک سگ را در می‌آورد و هیچ دست و پایی نداشت.
دیدگاه ها (۰)

دوربین های عکاسی همیشه شاهد و ثبت کننده حوادث و اتفاقات زیاد...

"ســاعت نفریــن شـــده"🥀⏱-/ ساعت 2 تا 3 شب بسیار رمز آلود هس...

.↜ #داستان‌ترسناک‹'🗞🕸'›.ترسناک‌ترین افسانه‌های شهری آن‌هایی ...

.↜ #تئوری‹'🐾👻'›.یه تئوری هست که میگه- اگر نیمه شب، سه بار صد...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط