در عصر حضرت سلیمانعنبیپرنده ای برای نوشیدن اب بسمت برک

در عصر حضرت سلیمان(ع)نبی،پرنده ای برای نوشیدن اب بسمت برکه ای پرواز کرد،اما چند کودک را بر سر برکه دید،پس آنقدر انتظار کشید تا کودکان از ان برکه متفرق شدند. همینکه قصد فرود بسوی برکه را کرد،اینبار مردی را با محاسن بلندوآراسته دید که برای نوشیدن آب به آن برکه مراجعه نموده. پرنده با خود اندیشید که این مردی باوقار و نیکوست و از سوی او ازاری بمن متصور نیست. پس نزدیک شد و ان مرد سنگی بسویش پرتاب کرد و چشم پرنده معیوب و نابینا شد. شکایت نزد حضرت سلیمان برد. حضرت آن مرد را احضار،محاکمه و به قصاص محکوم نموده ودستور به کور کردن چشم داد. ان پرنده به حکم صادره اعتراض کرد و گفت؛"چشم این مرد هیچ آزاری بمن نرساند،بلکه ریش او بود که مرا فریب داد و گمان بردم که ازسوی او ایمنم پس به عدالت نزدیکتراست اگر محاسنش را بتراشید تا دیگران مثل من فریب ریش او را نخورند"
دیدگاه ها (۶)

سالها پیش حمید مصدق  شعری را از زبان پسرکی با این مضمون گفته...

از در بالا رفتم پله ها را باز کردم لباس خوابم را خواندم و دک...

ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺍﺯ ﮊﻭﻟﯿﺪﻩ ﻧﯿﺸﺎﺑﻮﺭﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﻓﯽ ...

ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺒﺮﯼ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺩﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍﻥ ﺧﻮﺩ ...

#حکایتگویند در عصر سلیمان نبی پرنده اى براى نوشیدن آب به سمت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط