حکم دل کردم ولیکن اول بازی برید

حکم دل کردم... ولیکن اول بازی برید
دل بدستش داده بودم پس چرادل میبرید!؟!

نوبتی دیگر گذشت و نوبت من باز شد
شک و تردید صدور حکم هم آغاز شد

چشم در چشم حریف ودیگری بردست یار
بر زمین انداختم سرباز دل را بیقرار

اشتباهی کرده بودم، آس دل دستش نبود
هیچ خالی مثل خال هندوی مستش نبود

شاه داشت اما حریفم بی بی دل را ربود
برگ های بی ثمر از دست من افتاده بود

بعد از آن بازی نگشتم من دگر گرد قمار
نه گذرکردم ازآن کوچه، نه آن شهر و دیار...!
دیدگاه ها (۳)

نادر ابراهیمی:من هرگز نخواستم از عشق افسانه ای بیافرینم باور...

الهی العفو!بوی نِاب بِهشت می دهد همۀ نام های قِشنگ تِومی گذا...

می رسم، اما سلام انگار یادم می رودشاعری آشفته ام، هنجار یادم...

...عاشق ڪہ شدے در هیجانے ، نگرانےعشق است و تو هستے و جهانے ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط