Life for love
Life for love
پارت 37
انا ویو
وقتی به هوش اومدم انتظار داشتم مثل فیلم ها توی ی جای ترسناک و تاریک باشم اما برخلاف تصورم توی یک اتاق شیک و با کلاس بودم تا خواستم بشینم روی تخت دو تا غول بیابونی اومدن داخل که....
انا: ت.تورو خدا کاریم نداشته باشید هرچقد پول بخواین بهتون میدممممم ( ترس ، بغض )
( علامت غریبه $ )
$ ساکت شو راه بیوفت فکر فرار به سرت بزنه میمیری ؛ فهمیدی؟؟
انا: اره
.
.
.
$ رئیس دختره رو اوردیم ، بیا تو
انا: بزارید برممممم خواهش می کنم.... من باید رئیستون رو ببینم
$ خفه شوووو چطور جرعت می کنی جلوی رئیس حرف بزنی ، ساکتتتت
( علامت رئیس @ )
@ اشکالی نداره می تونی بری
$ ا.اما .... چشم قربان ، هی تو کار اشتباهی نمی کنی.
انا: اقا بگید ...
@ بسه ، فقط بگو چطور منو پیدا کردی!! من یازده ساله که مردم کسی از وجود من خبر نداره اگه جاسوس باشی مرگت حتمیه!
انا: هوفففف نه من جاسوس نیستم فقط می خوام با اقای سنتر صحبت کنم راستی اگع من بمیرم شما هم جون سالم به در نمی برید پس بهتره سعی نکنید بلایی سر من بیارید حالا هم منو ببر پیش رئیستون.
@ ( خنده بلند ) واوووو ( دست زدن ) ختر جوون و شجاعی هستی ، خوشم اومد ولی می دونی شجاعت زیاد در زمان نامناسب مرگبار ترین سلاح به نوبه خودشه؟؟ اوه راستی دوشیزه عذر می خوام زود تر خودمو معرفی نکردم من همونی ام که دنبالشی ادوارد سنتر خوشبختم خانم اشتاین
انا: او شت ااااا خب من از طریق برادر ناتنی کوچیکتون که بیمار منه تونستم ی سری اطلاعات پیدا کنم! باید باهاتون حرف میزدم
@ و اگه من مایل به شنیدن حرف هاتون نباشم چی اونوقت؟؟
انا: شما مجبورید گوش بدید چون این به نفع خودتون تم هست!!
@ ( پوزخند ) می دونی که می تونم همین الان بکشمت نه؟؟؟
انا: اره خب ولی بعدش به همراه من ماجرای کارخانه کاغذ سازی هم به گور میره ( نیشخند ، تردید )
@ هوووم خوبه حالا شد ولی اگه دروغ گفته باشی قبل از خودت جلوی چشمات پدر و مادرت رو می کشم
انا: ..... می تونید بهم اعتماد کنید!
پارت 37
انا ویو
وقتی به هوش اومدم انتظار داشتم مثل فیلم ها توی ی جای ترسناک و تاریک باشم اما برخلاف تصورم توی یک اتاق شیک و با کلاس بودم تا خواستم بشینم روی تخت دو تا غول بیابونی اومدن داخل که....
انا: ت.تورو خدا کاریم نداشته باشید هرچقد پول بخواین بهتون میدممممم ( ترس ، بغض )
( علامت غریبه $ )
$ ساکت شو راه بیوفت فکر فرار به سرت بزنه میمیری ؛ فهمیدی؟؟
انا: اره
.
.
.
$ رئیس دختره رو اوردیم ، بیا تو
انا: بزارید برممممم خواهش می کنم.... من باید رئیستون رو ببینم
$ خفه شوووو چطور جرعت می کنی جلوی رئیس حرف بزنی ، ساکتتتت
( علامت رئیس @ )
@ اشکالی نداره می تونی بری
$ ا.اما .... چشم قربان ، هی تو کار اشتباهی نمی کنی.
انا: اقا بگید ...
@ بسه ، فقط بگو چطور منو پیدا کردی!! من یازده ساله که مردم کسی از وجود من خبر نداره اگه جاسوس باشی مرگت حتمیه!
انا: هوفففف نه من جاسوس نیستم فقط می خوام با اقای سنتر صحبت کنم راستی اگع من بمیرم شما هم جون سالم به در نمی برید پس بهتره سعی نکنید بلایی سر من بیارید حالا هم منو ببر پیش رئیستون.
@ ( خنده بلند ) واوووو ( دست زدن ) ختر جوون و شجاعی هستی ، خوشم اومد ولی می دونی شجاعت زیاد در زمان نامناسب مرگبار ترین سلاح به نوبه خودشه؟؟ اوه راستی دوشیزه عذر می خوام زود تر خودمو معرفی نکردم من همونی ام که دنبالشی ادوارد سنتر خوشبختم خانم اشتاین
انا: او شت ااااا خب من از طریق برادر ناتنی کوچیکتون که بیمار منه تونستم ی سری اطلاعات پیدا کنم! باید باهاتون حرف میزدم
@ و اگه من مایل به شنیدن حرف هاتون نباشم چی اونوقت؟؟
انا: شما مجبورید گوش بدید چون این به نفع خودتون تم هست!!
@ ( پوزخند ) می دونی که می تونم همین الان بکشمت نه؟؟؟
انا: اره خب ولی بعدش به همراه من ماجرای کارخانه کاغذ سازی هم به گور میره ( نیشخند ، تردید )
@ هوووم خوبه حالا شد ولی اگه دروغ گفته باشی قبل از خودت جلوی چشمات پدر و مادرت رو می کشم
انا: ..... می تونید بهم اعتماد کنید!
۶.۲k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.