تازه داشتیم طعم شیرین زندگی را مزه مزه میکردیم که سر

🧑‍🦽تازه داشتیم طعم شیرین زندگی را مزه مزه می‌کردیم، که سردردهای شبانه سید جواد شروع شد. شب‌ها شبیه آدم‌های مسموم، سرش را بین دستانش می‌گرفت و با صورت مچاله، از درد به خودش می‌پیچید و ناله می‌کرد. دل درد و حالت تهوع هم داشت. یک شب آنقدر دردش شدید شد، که فرصت نداد بروم پدرم را خبر کنم. با اینکه با هم یک کوچه بیشتر فاصله نداشتیم. مدام تکرار می‌کرد: « همین همسایه روبرویی! همین همسایه روبرویی! » ما تازه رفته بودیم توی آن کوچه، آن هم نصف شب، اصلاً دلم نمی‌خواست زنگ همسایه روبرویی را بزنم.

🧑‍🦽داشتم دست دست می‌کردم که توی آن اوضاع چه کنم. لیوان آب را دادم دستش؛ « حالا یه دونه قرص بخور شاید خوبشی. » خیلی عصبانی سرم داد زد: « میگم بروووو. ». چند بار دکمه زنگ را فشار دادم تا بالاخره در را باز کردند. «همسایه روبرویی هستم. آقای ما خیلی حالش بد هست، می‌رسونیدش بیمارستان؟!» آن شب با آمپول مُسکن آرام گرفت. ولی توی همان هفته سه بار این درد سراغش آمد.

#چشم_روشنی
#شهید_سید_جواد_کمال
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
دیدگاه ها (۱)

🌼شب ميلاد حسين است خداهم شاد است💐هركه در بند حسين است زغم آز...

🍭کتاب آبنبات دارچینی به قلم مهرداد صدقی، به روایت داستان جوا...

🧑‍🦽سید جواد روزی با صد و هشتاد و خرده ای قد، هیکلی ورزیده و ...

🧑‍🦽از همان پول طبقه بالای خانه را ساخت در حالی که آن زمان اص...

ساعت از نیمه شب گذشته . مایکی به نامه ای که دختر نوشته بود خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط