پارت ۸۰

چون بلافاصله بعد از حرفی که زد لباش مماس بر لبای دوردونه‌اش گذاشت.
کمی با حرص میبوسید انگار که می‌خواست هم به خودش هم به چویا اثبات کنه هم اون لبخند پر غرور و زیباش و اون موهای نارنجی به رنگ غروب و چشمای اقیانوسی به زیبایی اقیانوس آرام برای اونه.

و چویای پرغرور هم از این موضوع ناراض نبود بلکه کاملا برعکس خیلی هم از این کار دازای خوشش میومد و راضی بود.

عمرا اعتراف کنه اما هیچی لذت بخش تر از این حس برای خودش نبود.

بعد از چند دقیقه از هم جداشدن و دازای با لبخند موذیانه به چهره‌اش نگاه کرد و همون طور با اون لحن مست کننده لب زد:
خوب حالا کی پیره مستر چویا؟

چویا:هنوزم...واضحه که...تویی

دازای:بدجور نفس نفس میزنی چیبی باید توانت رو ببری بالاتر و گرنه اگه یه کم بوسمون طولانی تر بشه بی هوش میشی...البته یه بار شدی

چویا:هی اون روز قبول نیست اون رو حال درست حسابی نداشتم و تو هم مثل همیشه سواستفاده کردی

دازای:چیبی من کی سواستفاده کردم؟
اصلا این حرفا به من نمیچسبه بعد تو اینا رو میگی؟

چویا:بله هستی و عمرا ازش کوتاه بیام او_سا_موی دراز .

دازای:اَهههه چویا تو خوب میدونی چی بگی تا بحث رو ببندی میدونی خوشم میاد با اون لحنت لعنتی که نمیدونم از کجا یادگرفتی بگی اوسامو بعد هر سری سواستفاده میکنی؟

و حالا نوبت تلافی چویا بود

چویا:منو سواستفاده؟
اصلا از این حرفا به من نمیچسبه آقای اوسامو

و دوباره تکرار کرد و حالا دازای بود که با گونه های کمی سرخ به چویا نگاه میکرد.

دازای:هی پسر قبول نیست

چویا:چرا چرا خیلی هم قبوله این کارام در برابر اون دفعات بینهایتی که حرصم میدی و من اون موقع جای تو که الان سرخی از عصبانیت سرخ میشم چیزی نیست.

دازای:حالا خوبه فقط چند_

صدای اعتراض آمیز دازای با پیدا شدن نفر سوم توی دفتر قطع شد.

و اون مرد زال ، پدر دازای ، فوکوزاوا بود که سر و کلش بعد از یک ماه پیدا شده بود.

اونم برای چی؟

خب فقط خود فوکوزاوا می‌دونه.

هردو پسر با دیدن مرد روبه‌روشون کمی به نشانه احترام خم شدن.
اما مرد اعتنایی به اون دو نکرد و سریع سراغ اصل مطلب رفت و بدون صمیمیت و خشک حرفش رو زد.

فوکوزاوا:دازای باید باهات حرف بزنم.....تنهایی.

وقتی از قید تنهایی استفاده کرد چویا متوجه شد که اون قید تیکه‌ای بیش برای اینکه فوکوزاوا بهش بفهمونه حضورش اونجا اضافه‌اس نبود به غرورش برخورد اما نمیتونست هم اونجا بمونه.

هرچی باشه اون بزرگه و احترامش به جا

پس خواست بدون حرف اضافه‌ای از دفتر دازای بره.
اما این کار با گرفتن بازوش توسط دازای ناکام موند.

دازای:حتما پدر گوش میدیم
از قصد فعل آخر جمله‌‌اش رو جمع بست چون میخواست به پدرش نشون بده که اونا از هم جدا نیستن و جداشدنی هم نیستن.

فوکوزاوا هم با دیدن لج بازی پسرش تسلیم شد پس بیخیال شد و در ادامه حرفش گفت:
خبر ها رو خوندی؟

دازای:کدوم خبر هارو؟

فوکوزاوا:این خبر هارو.

و تبلت حاوی صفحه خبر ها رو روی میز انداخت.
صفحه حاوی خبر هایی راجب رابطه احتمالی دازای اوسامو و چویا ناکاهارا بود.
و مدرکشون برای اثبات حرفشون عکسایی بود که خدا میدونه کی توی فضای عمومی از اونها گرفته بودن.

چویا از اینکه خبرنگرا به این زودی متوجه این موضوع شده بودن تعجب کرد البته نه اینکه بخواد رابطش رو از دازای پنهان کنه فقط میدونست اگه همه بفهمن موجب همین اتفاقی میشه که براشون الان افتاده.

ولی دازای که با دیدن عکسا حس خاصی جز افتخار بهش دست نداده بود با همون چهره خنثی لب زد:
خب که چی پدر؟...مگه اینا دروغه؟؟

اینم دومیش
برید لذت ببرید
چون از اینجا به بعد داستان قراره جذاب و جذاب تر بشه😎
لایک و کامنت از یاد نرود گلای تو خونه و مدرسه های آنلاین
دیدگاه ها (۸۰)

پارت ۸۱

فعلا فعلنا پارت نمیدم پارت نمیدم پارت نمیدم عزیز جان باید تع...

پارت ۷۹

وای این خیلی خوب بود🤣هرکی اینو گذاشته همین الان بیاد زیر همی...

قهوه تلخ پارت ۶۰ویو دازایچویا به سمت مرد رو به روش رفت. اول ...

هنتای :: سوکوکو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط