دیریست عابری نگذشته ست ازین کنار

دیریست عابری نگذشته ست ازین کنار

کز شمع او بتابد نوری ز روزن ام .

فکرم به جست و جوی سحر راه می کشد

اما سحر کجا!

در خلوتی که هست؛

نه شاخه ای زجنبش مرغی خورد تکان

نه باد روی بام و دری آه می کشد.

حتی نمی کند سگی از دور شیونی

حتی نمی کند خسی از باد جنبشی

غول سکوت می گزدم با فغان خویش

ومن درانتظار

که خواند خروس صبح!

کشتی به شن نشسته به دریای شب مرا

وز بندر نجات

چراغ امید صبح

سوسو نمی زند.



#احمدشاملو

بمناسبت زادروز احمد شاملو۲۱آذر
دیدگاه ها (۵)

دلتنگی های آدمی را، باد ترانه ای می خو...

هیچی فراموش نمی‌شه. هیچی از بین نمی‌ره. زمان آروم، آروم گرد ...

شاید ما به سرعت از بچگیامون دور شدیمکوچیک که بودیم چه دلای ب...

وقتی میدانید یک نفر دوستتان دارد وقتی میدانید حضورتان مهم اس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط