فریاد مرا گرچه سرانجام شنیدی

فریاد مرا گرچه سرانجام شنیدی
ای دوست! به داد دل من دیر رسیدی

از یاد بِبَر قصه‌ء ما را هم از امروز
دربارهء ما هرچه شنیدی نشنیدی

آرام بگیر ای دل و کم گریه کن ای چشم!
انگار نفهمیدی و انگار ندیدی

ای نی چه کشیدی مگر از خلق که هر دم
ما آه کشیدیم، تو فریاد کشیدی

گیرم که به دریا نرسیدی چه غم ای رود!
خوش باش که یک چند در این راه دویدی


فاضل_نظری
دیدگاه ها (۱)

تو رفته ای و نشستم خیال می بافمبرای گردن پاییز شال می بافمنش...

ساده میبینم تو را هر شب به رویایی که نیستمیزنم دیوانه وار دل...

زن كه باشىنميتواني موقع غمت به خيابان بروي!سيگاري آتش بزني!و...

‍ بزن باران درين بستر که همراهِ تو می بارمميانِ عقل و احساسم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط